ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از شیراز
تصویر پروفایل علی
علی
42 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل سعید
سعید
45 ساله از اراک
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل حسین
حسین
42 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل حمید
حمید
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل مهران
مهران
40 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان
تصویر پروفایل مجتبی
مجتبی
31 ساله از تهران

آدرس سایت جدید دوهمدل را می دانید؟

سایت جدید همسریابی دوهمدل و سایت جدید دوهمدل - شما ها بخاطر دوستانتان سایت جدید همسریابی دوهمدل مرگ و محافظش اینجایید!!! ادرس جدید سایت دوهمدل - چرا ؟

آدرس سایت جدید دوهمدل را می دانید؟ - سایت دوهمدل


سایت جدید دوهمدل

همه جا برای ورود به سایت جدید دوهمدم در سفیدی محو می شود

ورود به سایت دوهمدل جدید که نظاره گر بود تا این لحظه به سمت فرشاد یورش می کند ان دو به هم می نگرند؛ متعجبن که چرا قدرتشان برگشته است؟! تو این افکار غرق می شوند که به یکباره همه جا برای ورود به سایت جدید دوهمدم در سفیدی محو می شود دور خود می چرخد، همه جا سفید است، مانند اتاق دیوانگان. نگاهش به ابر مقابل پایش می خورد. ابر بر زیر پاهای آدری می رود و او را مانند آسانسور به بالا می برد. نکنه مردم ؟! ولی فکر نکنم چون دردی احساس نکردم؛ ادرینا با خود می گوید پس چه جوری از او جنگ به اون بزرگی اومدم اینجا ؟! صدرصد مردم ابر چند ثانیه ای می ایستد، و به سمت جلو حرکت می کند مقابل قصری بزرگ می ایستد و آدری را پیاده می کند. متعجب به اطراف چشم می دوزد. نوری درخشان دورش می چرخد و ظاهرش را تغییر می دهد لباس هایش با لباس سفید عروس تغییر کرده است؛ متعجب تر ازقبل می شود. پایش را در قصر می گذارد.

سایت دوهمدم جدید دستش را می گیرد و به سمت جایگاه می برتش

سایت دوهمدم جدید به سرعت به سمتش می رود با تعجب به چهره اش می نگرد لباس های جنگش با لباس سفید بلند عوض شده است، بر روی سرش از گل های رز تاجی قرار داشت. - اینجا چه خبره ؟! - نمی دونم ؟! - نکنه هممون مردیم؟! - فکر نکنم!! نگاهش به تک تک بچه ها می افتد همگی شیک کنار یک دیگر ایستاده اند سایت دوهمدم جدید دستش را می گیرد و به سمت جایگاه می برتش ادرینا به آراس که کنارش قرار دادر می نگرد سایت جدید همسریابی دوهمدل و سایت جدید دوهمدل پش میز می ایستد و با لبخند می گوید: - خوش آمدید. رامتین - ما چا اینجاییم ؟! الفینا - ما الان باید داخل جنگ باشیم!! سایت جدید همسریابی دوهمدل و سایت جدید دوهمدل - شما ها بخاطر دوستانتان سایت جدید همسریابی دوهمدل مرگ و محافظش اینجایید!!! ادرس جدید سایت دوهمدل - چرا ؟ وقتی سایت جدید دوهمدل شدید بین شما دو نفر را دیدند و از ما خواستند تا شما را در آاسمان به عقد هم دربیاریم! ادرینا - متوجه نمی شم، خودتون قدرتامون رو گرفتید بعد الان می خواید عقدمون کنید! ؟

آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل  و محافظ نبودم

آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل سایت جدید دوهمدل - در این چندین قرنی، که این جا حضور داشته ام، شاهد سایت جدید دوهمدم آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل و محافظ نبودم؛ نه تنها من بلکه تک به تک الهگان! هیچ آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدل قدرتش را برای سایت جدید دوهمدم به محافظ نمی دهد، و بر عکس! شما حتی جانتان هم، برای یک دیگر دادید!! اراس - ما از اول گفتیم هم رو خیلی دوست داریم! - دستان هم را بگیرید! دستان هم دیگر را می گیرند؛ نوری زیبا و درخشان از دستانشان خارج می شود. با لبخند به یک دیگر می نگرند؛ چشمانش را باز و بسته می کند؛ خودش را درون اردوگاه می بیند. نکند همه اش خیالات بوده است با خود فکر می کند اراس - آدری می گم توام. .. - اگه منظورت اون بالا و عقد و ایناست؟ آره یادمه! ورود به سایت دوهمدل جدید به سرعت سمتشان می آید.

سایت جدید دوهمدم نقشش رو برایشان باز گو می کند

شما ها یهو کجا غیبتون زد ؟! ادرس جدید سایت دوهمدل - ما شاهدای عقد، ورود به سایت جدید دوهمدم و آراس شدیم! - چی؟!! چطوری ؟! رامتین - الان این چیز ها مهم نیست ؛ باید اون عصا رو گیر بیاریم سایت جدید دوهمدم - من یه نقشه ی عالی دارم ؛ البته پدرت می میره! ورود به سایت جدید دوهمدم با بی تفاوتی شونه ی بالا انداخت و گفت: - واسم مهم نیست! همگی با بهت بهش چشم می دوزند! - اونجوری نگام نکنید، اون پدر اصلی من نیست! من فقط پسره معشوقش بودم! ادرس جدید سایت دوهمدل با ناراحتی و بقیه با کنجکاوی و تعجب نگاش می کنن!! سایت جدید دوهمدم نقشش رو برایشان باز گو می کند؛ همگی تایید بر انجام این نقشه می نمایند. همگی به سمت بزرگترین چادر اردوگاه، که پادشاه اونجا قرار داشت حرکت می کنند؛ در این فاصله عده ای زیادی رو به قتل می رسونند! سایت دوهمدم جدید اشاره ی به رامتین می کند پادشاه تاریکی با لبخند کجش نگاهی به جمع انها می اندازد، با خنده می گوید: _ اینجا چه خبره؟! نکنه می خواین من رو بکشین؟! ورود به سایت دوهمدل جدید با لبخند همانند او جواب می دهد. عصایی که از بالم رو ساختی بده! _اگه ندم؟ _جونت رو می گیرم قهقه ای می زند _ تو فسقله بچه می خوای من رو بکشی؟

مطالب مشابه