اما نیرویی توی گردنم مانعم شد، گمونم دست هاش بود. لب هام رو، روی هم تکون دادم و بریده بریده پرسیدم: -همسریابی همدلی خوزستان، تویی؟
آخی ناتوان زیر لب گفتم. دست های گرم همسریابی همدلی کرج روی دست های من نشست و گفت: -باورم نمیشه با یه پراید قراضه تصادف کردی و هنوز زنده ای! اخمی کردم و نفس زنان گفتم: -خفه شو!
همسریابی همدلی تهران سر، پشت صندلی
خندید و سکوت کرد، پسره ی مسخره. تصادف کردم؟ چرا؟ کمی چشم هام رو بستم و یادم اومد. همسریابی همدلی تهران سر، پشت صندلی. بعد هم هیچی، صدا و تاریکی. احتماالً االن هم بیمارستانم و یه پام رو گچ کردن، صورتم هم باند پیچی شده، کمرم شکسته. دیگه میتونستم به اطرافم نگاه کنم، سرم رو کمی سمت همسریابی همدلی کرج متمایل کردم. خیلی مظلومانه سرش رو پایین انداخته بود، موهاش جلوی صورتش ریخته بود. اگه به جای همسریابی همدلی تبریز پسر، سر همسریابی همدلی کرج بود چی؟
نه سروش فکرش هم نکن. پشت سرش دیوار و ساعت بود، پنج رو نشون میداد. حاال نمیدونم پنج صبح یا ظهر. -همه ش تقصیر همسریابی همدلی تبریز آذره! دختره ی آویزون. شورش رو در آورد. فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم، دستم رو نگاه کردم، یه سرم بهش وصل بود. همسریابی همدلی اصفهان اخم کمرنگی روی ابروهاش نشست و صورتش رو جلو آورد و آروم گفت: -سروش! تو مغزت رو که از دست ندادی؟ اصوالً باید میگفتی با خواهر من اینجوری حرف نزن و طرفداری سایت همسریابی همدلی عوضی رو میکردی!
ولی... چی شده؟ فقط چند کلمه از جمله ش رو فهمیدم، آذر و خواهر، دیگه هیچی. با تته پته گفتم: -تو سایت همسریابی همدلی پسر رو دیدی؟
دوباره صدای عصبی همسریابی همدلی اصفهان بلند شد: -اَه! به اون پرستار احمق گفته بودم آمپول نزنه برات، حتماً عوارض همسریابی همدلی بابل آمپول آشغاله! -همسریابی همدلی اصفهان ، سر همسریابی همدلی بابل پسر پشت ماشینم بود.
-هان؟! با دستم موهای سرم رو گرفتم و درحالیکه فکم میلرزید پشت سرهم همسریابی همدلی بابل حرف ها رو تکرار میکردم: -پسر، خون، کاج، دوچرخه، زنجیر!
همسریابی همدلی مات و مبهوت نگاهم میکرد، همسریابی همدلی تهران دست های من رو گرفته بود تالش کردم سرم رو سمت همسریابی همدلی بچرخونم، بینیم سوخت و حس کردم استخونش خرد شده. چند بار پلک زدم تا تصویری روشنتر از همسریابی همدلی داشته باشم، به نظر میاومد خسته ست. یه کت چرمی مشکی تنش بود با تیشرت مشکی و گردنبندهای زنجیری. همون تیپ خَزوخیل خودش. داخل ماشین، من! پسره کی بود؟ سعی کردم دست همسریابی همدلی رو بگیرم؛ اما همسریابی همدلی تهران خودش فهمید و دستم رو گرفت. ترسیده بود، سرمای دستش و ضربانش این رو نشون میداد. میخواستم برگردم خونه یا برم کالنتری. اوضاع داشت از کنترلم خارج میشد.
صدای تلفن همسریابی همدلی خوزستان توجه م رو جلب کرد
فقط میخوام این داستان کوفتی تموم بشه. صدای تلفن همسریابی همدلی خوزستان توجه م رو جلب کرد، به گوشی توی دستش نگاه کردم. همسریابی همدلی خوزستان با دیدن صفحه ی گوشی اخم کمرنگی کرد و بالفاصله جواب داد: