چقدر با بقیه ازدواج موقت اصفهان متفاوته. ولی... ولی با این کارش عین چی از چشت افتاد. نگاه خاصی بهم کرد دقیقا. پوزخند زدم میدونستم نمیشه رو هیچ پسری حساب کرد؛ الان دیگه فهمیدم هم باشه باز یکیه عین بقیه. دنده رو عوض؛ و سرعتم رو بیشتر کردم و تو سکوت راه افتادم سمت خونه. روپوش سفیدم رو از کمد کشیدم بیرون و با مانتوی سبز و اسپورتم عوض کردم. رفتم بیرون. تو راه سرویس بهداشتی بودم که ازدواج موقت اصفهان هلو صدام کرد. متوقف شدم، چرخیدم و با اشاره دستش، به طرفش قدم برداشتم جانم؟ کاری داشتین؟
ازدواج موقت اصفهان هلو رو بست
از جلوی در کنار رفت بیا تو! چشمم به ازدواج موقت اصفهان افتاد ا! تو هم اینجایی؟ ازدواج موقت اصفهان هلو رو بست و بر خلاف دفعات قبل که پشت میزش مینشست، نشستن رو یکی از مبلای وسط اتاق رو انتخاب کرد. بی مقدمه گفت ارتباط شماها با مرکز ازدواج موقت اصفهان تا چه حده؟ من و ازدواج موقت اصفهان نگاه متعجب و پر سوالی به هم کردیم و با تردید جواب دادم میشه گفت خیلی صمیمی. دیروزم با هم بودیم. ازدواج موقت اصفهان یه کم رو مبل جا به جا شد چطور مگه؟ ازدواج موقت اصفهان هلو، همینجوری که نگاهش رو گلدون شیشه ای روی میز بود آهی کشید نمیدونم از کجا باید شروع کنم. نگاه قهوه ایش رو کشید بالا احتمالا دفاتر ازدواج موقت اصفهان دیروز بهتون گفته که با ازدواج موقت در اصفهان قطع ارتباط کرده.
اخمی کردم و ناخودآگاه، با لحن تندی گفتم بله گفت. به لطف آقای دکتر خیلی هم بد حال بود. تو آن ثانیه، تو چشاش اشک حلقه زد. با تعجب بهش خیره شدم. ازدواج موقت اصفهان ساعتی هم حیرت زده زل زده بود بهش. در حالی که دفتر ازدواج موقت اصفهان به لرزه افتاده بود گفت یعنی شما فکر میکنید ازدواج موقت در اصفهان خیلی خوشه؟ گریه اش گرفت داره میمیره، پسرم داره میمیره. دیگه چشمای من و ازدواج موقت اصفهان ساعتی از این بیشتر باز نمیشد. حالا، کلی سوال تو ذهنم پرسه میزد که جواب همشون دست ازدواج موقت اصفهان تلگرام بود.
چی میگین ازدواج موقت اصفهان تلگرام؟
ازدواج موقت اصفهان تلگرام تو همون حالت حیرت زده اش لب زد چی میگین ازدواج موقت اصفهان تلگرام؟ میشه واضح تر توضیح بدین؟ بلند شدم و از رو میز کار، جعبه دستمال کاغذی رو برداشتم و گرفتم سمتش. بینیش رو کشید بالا و یه دستمال از جعبه کشید بیرون. دستمال کاغذی رو برگردوندم سر جاش و نشستم. با دفتر ازدواج موقت اصفهان گرفته شروع کرد به حرف زدن قضیه اونجوری که شماها فکر میکنید نیست. لیلی اولین دختری بود که ازدواج موقت در اصفهان بهش دل بست. عشق اولی جز خودش وجود نداره. ازدواج موقت اصفهان ساعتی لحظه به لحظه متحیرتر میشد. با نگاه گنگی بهش، آروم زمزمه کرد نمیفهمم چی میگید
هر چیزی هم که به مرکز ازدواج موقت اصفهان گفته، دروغ بود
بعد چند ثانیه سکوت، خیره به زمین اضافه کرد هر چیزی هم که به مرکز ازدواج موقت اصفهان گفته، دروغ بود. این بار نوبت من بود تا ازش بخوام روشن حرف بزنه ممکنه زودتر همه چی رو بگید؟ نگاهم کرد، غمگین و دلگیر... لبش رو با درد گاز گرفت و پلکاش رو به نشونه تایید، رو هم گذاشت. دفتر ازدواج موقت اصفهان به شدت مرتعش؛ و حرف زدن براش مشکل بود دفاتر ازدواج موقت اصفهان تومور داره. ازدواج موقت اصفهان ساعتی هین بلندی کشید و با حیرت شدیدی، دست گذاشت جلو دهنش. من که تا اون موقع لم داده بودم به پشتی، خودم رو ناباورانه کشیدم جلو. مغزم داشت سوت میکشید. نمیتونستم باور کنم. چقدر شنیدن این جمله زجرآور بود!