ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ستاره
ستاره
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حامد
حامد
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان
تصویر پروفایل بنیامین
بنیامین
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سپیده
سپیده
46 ساله از دماوند
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
47 ساله از تهران

آدرس موسسه همسریابی خانم

آره من تصمیم می گیرم. تو دیگه اونجا نمیری. حله؟ اشکان وارد مجادله ما شد و سعی داشت بحث رو خاتمه بده. موسسه همسریابی خانم اگه مشکلی هست که...

آدرس موسسه همسریابی خانم - موسسه همسریابی


تصویر آدرس موسسه همسریابی خانم

و به صدای موزیک در حال پخش گوش می کردیم. موسسه همسریابی خانم مقدم متوقف شدن ماشین، صدای موزیک هم قطع شد. صدای سرسام آور موسیقی از ویالی بزرگی که روبروش ایستاده بودیم قابل شنود بود. پریسا بازوی امیر و گرفت، منم به تقلید همینکار و با موسسه معرفین ازدواج کردم و وارد ویال شدیم. به عمرم همچین خونه ای و ندیده بودم، موسسه همسریابی خانم و عمارت و استخر و تابی بزرگ که گوشه ی حیاط بود، در تصوراتم هم نمی گنجید یا به قول موسسه همسریابی خانمی عقل از سرم پروند. بازوی اشکان و محکم تر فشار دادم و وارد عمارت شدیم، همه جا تاریک بود، هر از گاهی نور های رنگی سفید و آبی به چشمم می خورد. کم کم چشمم به تاریکی عادت کرد و می تونستم آدمای اطرافم رو ببینم.

دختر و پسرای جوونی که جمع شده بودن تا دور هم بخندن و برقص و چند ساعتی خوش بگذورنن، برام جالب بود.

موسسه همسریابی خانم مقدم بود احوالپرسی کنن.

موسسه همسریابی خانم و امیر از ما فاصله گرفتن تا با پسری که گویا موسسه همسریابی خانم مقدم بود احوالپرسی کنن. پری پاکت سیگار رو از جیبش در اورد و روی یکی از پله ها نشست و مشغول کام گرفتن شد. نشستم کنارش و بهش نگاه کردم. تو سیگار می کشی؟ آره چرا نکشم. سیگار درد های آدم و خاکستر می کنه. پاکت رو به سمتم گرفت می کشی؟ نمیدونم چرا اما دستش و رد نکردم. یه نخ از پاکت در اوردم و با تمسخر گفتم: آره چرا نکشم.

سیگار و روی لبم گذاشتم پری فندک قرمز رنگش و از کیفش در اورد و سیگارم و روشن کرد. با سر درد شدید و چشمای پف کرده از خواب بیدار شدم، لباس خوابم و عوض کردم و رفتم تو نشیمن. نوید و موسسه معرفین ازدواج سرگرم تماشای فوتبال بودن. نگاهی به ساعت انداختم، موسسه همسریابی خانم مقدم بعدازظهر بود. وای بیچاره شدم. چرا صبح بیدارم نکردید؟ الوند اخراجم میکنه. من باید بیدارت میکردم؟

موسسه همسریابی خانمی کار نمی کنی. چرا؟ چرا کار نکنم؟

موسسه همسریابی خانم چشمکی زد و گفت غر نزن، بیا بشین. نوید نگاه پر نفوذی به اشکان کرد و رو به من گفت: در ضمن تو دیگه موسسه همسریابی خانمی کار نمی کنی. چرا؟ چرا کار نکنم؟ اصال تو باید جای من تصمیم بگیری؟ آره من تصمیم می گیرم. تو دیگه اونجا نمیری. حله؟ اشکان وارد مجادله ما شد و سعی داشت بحث رو خاتمه بده. موسسه همسریابی خانم اگه مشکلی هست که...

من موسسه همسریابی خانم مقدم می بینم دیگه با الوند کار نکنه. االنم برو واسم قهوه درست کن. بغض کرده بودم، تند تند پلک می زدم که اشکام جاری نشه. مگه من ندیمه اش بودم که هم برام تصمیم میگرفت و هم دستور میداد. البته از طرفی هم از اینکه دیگه الزم نبود قیافه مضخرف الوند و تحمل کنم بدم نیومده بود. موسسه معرفین ازدواج پشت سرم به سمت آشپزخونه راه افتاد و سعی می کرد با در اوردن ادای زورگویی نوید من و به خنده بندازه. بیخیال بابا. موسسه همسریابی خانمی دیگه.دیکتاتور ترسناک. ببینم دیشب خوش گذشت؟ با یاداوری دیشب خنده ای از ته دلم زدم و بغضم فروکش کرد. اَشی خیلی خوب بود، بازم من و می بری. فقط ده دقیقه تنهات گذاشتم تو به من بگو تو این چند دقیقه چطوری یه شیشه رو خالی کردی لعنتی؟

مطالب مشابه