ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی

آیا دوهمدل سایت ازدواج است؟

دوهمدل سایت ازدواج دائم کمی کج تر نشست و با تعجب به صورت علی نگاه کرد: جو گیر شدی؟! می ری نمی ذاری بنده سايت ازدواج دوهمدل کارشو کنه!

آیا دوهمدل سایت ازدواج است؟ - دوهمدل


دوهمدل سایت ازدواج

علی و نیما متوجه عصبانیتش شده بودند. هیچ کدام از اتفاقات افتاده خبری نداشتند اما مطمئن بودند دوهمدل سایت ازدواج از دست این دختر است! نیما پایش را روی پدال گاز گذاشت و ماشین سرعت گرفت. علی کمی خودش را جلوتر کشید و پرسید: راستی قربان، جریان شیوا چی شد؟ چیزی یادش اومد؟ نه.. اون جور.. یه کم از نظر روانی بهم ریخته س.. نیما سرش را با تاسف تکان داد: ببین تو رو سايت ازدواج دوهمدل با زندگی یه زن چی کار کردن.. اون عوضی.. حرفش را خورد و به خیابان نگاه کرد.

علی آهی کشید: این همه چرخیده بنده سايت ازدواج دوهمدل.. چه شانسی هم داشته ها! این همه ماشین رد می شدن! بعد باید حتما یه باند اونو پیدا کنن! نیما: اتفاقه دیگه! رو به دوهمدل سایت ازدواج دائم ادامه داد: موند اونجا؟! ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل.. علی به صندلی تکیه داد: بیچاره دکتر رهنما.. سخته ها.. من حتی می ترسم فکر کنم! چند لحظه سکوت بود تا اینکه علی یک دفعه خودش را جلو کشید: دوهمدل سایت ازدواج منو همین سر این خیابون پیدا کن! نیما کوتاه به صورت علی که کنار شانه ی او بود، نگاه کرد: اینجا چرا؟!

می خوام برم بیمارستان! دوهمدل سایت ازدواج دائم کمی کج تر نشست و با تعجب به صورت علی نگاه کرد: جو گیر شدی؟! می ری نمی ذاری بنده سايت ازدواج دوهمدل کارشو کنه! دوهمدل سایت ازدواج همسریابی خنده ای کرد و گفت: نه بابا چی کارش دارم.. خوشحال می شه اتفاقا! هی پز می ده به دوستاش، می گه این غول بیابونی شوهر منه! نیما زیر خنده زد و ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل هم کم کم لبخندش کشیده تر شد. می خندین؟ درک نمی کنین که! باید زن بگیرین بفهمین! سرش را با تاسف تکان داد و نیما خیابان را پیچید.

دوهمدل سایت ازدواج همسریابی

نه نپیچ بابا، من کرایه رو تا سر خیابون حساب می کنم! کمی بعد علی همراه شوخی و خنده های همیشگی اش پیاده شد و نیما به سمت خانه ی دوهمدل سایت ازدواج همسریابی تغییر مسیر داد. چند ثانیه ای که در سکوت گذشت، دوهمدل سایت ازدواج به آهستگی گفت: می گم دوهمدل سایت ازدواج.. یعنی سهند.. جمعه شب بیکاری؟ سهند با کنجکاوی به نیما نگاهی انداخت: کو تا جمعه شب! چه طور؟ می خواستم شام دعوتتون کنم! منو؟! به چه مناسبت؟! نیما تک خنده ای کرد. سهند سايت ازدواج دوهمدل فهمیده بود، نگاهش را از او می گیرد.

می خوام با یاس حرف بزنین! ابروهای سهند دوهمدل سایت ازدواج دائم رفت: من؟ واسه چی اونوقت؟! خب. . نمی دونم. . فکر کنم نمی فهمیم چی می گیم! نیاز داریم یکی بی طرف باشه..... من بی طرفم؟ یاس شما رو قبول داره. . دوهمدل سایت ازدواج همسریابی صورتش را به طرف پنجره برگرداند: نیما منو دخالت نده تو زندگیت. . دخالت نیست.. من فکر می کنم نه من و نه اون نمی تونیم حرفامون رو خوب بهم بزنیم و حرف های همدیگر و بفهمیم. . پس فردا تو زندگی مشترکتون هم می گی ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل بیا ببین زنم بهم چی می گه؟

مطالب مشابه