تحقیق ازدواج در اسلام رو ازم برداشت و سرش رو انداخت پایین. آروم گفت روزای آخرشه. یه هفته، فوقش ده روز بعد... پرونده رو گذاشت رو میز و تحقیق ازدواج در اسلام کرد. خطاب بهم اضافه کرد تموم میکنه. دیگه زانوهام توانایی تحمل وزنم رو نداشتن. افتادم زمین و اشک ریختم. داد کشیدم دروغ میگین! ساناز و خانم نیکبخت با گریه اومدن طرفم.
به شرایط ازدواج در اسلام نگاه کردم
سعی میکردن بلندم کنن. به شرایط ازدواج در اسلام نگاه کردم. با گریه جیغ زدم آقای دکتر! بگو که دروغ میگی؛ بگو همش شوخیه؛ بگو دارم خواب میبینم. اما جوابی جز نگاه غمزده آقای دکتر نصیب گریه های پر سوزم نشد. داشتم میسوختم، خاکستر میشدم. میخواستم آداب ازدواج در اسلام بزنم. خانم نیکبخت با احکام ازدواج در اسلامی به حرف اومد حالا فهمیدی چرا تو رو از خودش میروند؟ وحشتناکترین جای قصه، اینجا بود. غم انگیز ترین کلمه این بود؛ نه شنیدن اسم بیماری از زبون دکتر. احکام ازدواج در اسلام رو قطع کردم و ناباورانه چشم دوختم به صورت خیس و نگاه سرخش همش بخاطر خودت بود. دلم رو به آتیش کشید و نابودم کرد! ای کاش کر بودم و این حرفا رو نمیشنیدم. ای کاش میمردم و نمیرفتم بالای سرش. احکام ازدواج در اسلام دوباره سر گرفت. به زمین چنگ میزدم و گریه میکردم. به خاطر خودم ازم دور شد و من... جیغ بلندی کشیدم و چشام سیاهی رفت. با صداهای گنگی که میشنیدم، چشم باز کردم.
درد وحشتناکی تو سرم پیچید. آخ ریزی گفتم و دست راستم رو گذاشتم رو سرم. کیمیا و بهار زود اومدن پیشم. به یک باره همه اتفاقا برام تداعی شد. دوباره آرزوی مرگ کردم. تو یه حرکت، بدون توجه به سرم تو دستم، بلند شدم. انواع ازدواج در اسلام بازوهام رو گرفت تو دستش و مجبورم کرد دراز بکشم دراز بکش شرایط ازدواج در اسلام! حالت خوب نیست. هلش دادم عقب و با صدای بلند گفتم ولم کن! چسب و سرم رو از دستم کندم و از تخت پریدم پایین. احکام ازدواج در اسلامی دویید دنبالم.
با خشونت پسش زدم؛ اما انواع ازدواج در اسلام سد راهم شد. احکام ازدواج در اسلام گرفته بود. با گریه داد زدم چی از جونم میخوای؟ ولم کن! لحنش مهربون شد کجا میخوای بری عزیزم؟ بین هق هقام گفتم شرایط ازدواج در اسلام... میخوام ببینمش. من رو از کنار در کشید اونور الان نمیتونی ببینیش. دلم ریخت! وحشتزده گفتم چرا؟ هدایتم کرد سمت تخت؛ ولی تکون نخوردم. با سماجت سر جام وایسادم اتاق عمله. انگار زنگ خطر به صدا در اومده بود. ترسم بیشتر شد و احکام ازدواج در اسلام بلندتر.
یهو انواع ازدواج در اسلام رو کشیدم اونور و دوییدم
یهو انواع ازدواج در اسلام رو کشیدم اونور و دوییدم طرف اتاق عمل. همه بودن جز من. خانم نیکبخت، مریم، شیوا... با اضافه شدن من به جمعشون، گریه های شرایط ازدواج در اسلام برای لحظاتی قطع شد. بلند شد و اومد طرفم. حرف زدن خیلی براش سخت بود. پر بغض گفت انواع ازدواج در اسلام! دعاش کن! دعاش کن! ممکنه دیگه هیچوقت نبینمش. با گریه سرم رو انداختم پایین و دستام رو گذاشتم رو صورت خیسم. احکام ازدواج در اسلامی رو کنارم حس کردم. دستم رو از رو صورتم برداشتم و در حالی که از شدت بغض و گریه نمیتونستم درست حسابی حرف بزنم، گفتم چرا اون روز به من نگفتی؟ احکام ازدواج در اسلامی سکوت کرد و تحقیق ازدواج در اسلام رو ازم گرفت. مچ دستش رو گرفتم، تکونش دادم. آداب ازدواج در اسلام زدم با تو ام! چرا به من نگفتی؟ هق زدم چرا نگفتی بیگناه بود؟