هم رویا! هم عشق بود هم نفرت! بدنم رو با شامپو کف زدم و بعد باز رفتم ازدواج دوش. حالم زیاد خوب نبود. بعد از هفت سال هنوز جلوی چشمم بود. نمیتونم، نمیتونم رو بدبخت کنم! نمیدونم چرا من باید براش امتحان ازدواج باشم؟
اون صادقانه ازدواج سفید گفت که عاشق شده بود ولی به خاطر همسر رسمی و قانونی ای که هیچ وقت ندیده، ازدواج ماه ها کرده و من هنوز یادم میاد روزی رو که بیترس و ازدواج موقت دو پسر غریبه رو توی خونه راه دادم در حالی که حجاب درستی نداشتم! ای کاش فقط همین بود! به جای زخم روی ازدواج به انگلیسی و کنار گردنم نگاه کردم. چه بد یادگاری بود آراد.
ازدواج سفید به در حموم تقه ای زد
چه بد سرنوشتی داشتیم! ازدواج سفید به در حموم تقه ای زد. نمیخوای بیای بیرون؟ باید بریم ها! شیر آب رو میبندم و حوله رو دور خودم میندازم. بعد از خشک کردن خودم، لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون. مامان دست به سینه نگاهم کرد و گفت: میخوای ازدواج موقت بره؟ میدونی اگه دیر برسیم چقدر بد میشه؟ پوفی کشیدم و گفتم: - عقد که نمیخوان بکنن. میخوایم ببینیمشون، همین!
مامان: به هر حال خاله این هات هم باهامون میان تنها نباشیم. ازدواج ماه ها خیلی زشته، اونها عیال وارن و.... کنایه آمیز گفتم: چی شد به اون ها که رسیدیم ازدواج خوبه؟ تا وقتی من بچه بودم همین هم زیادیتون بود! ازدواج سفید: کم زر بزن بدو آماده شو! سشوار رو از کشوم درآوردم و گفتم: موهام رو خشک کنم. وقت نیست. این مشکل من نیست! پوفی ازدواج به انگلیسی کشید و از اتاق بیرون رفت. من هم مشغول خشک کردن موهام شدم. کم مونده عود کردن سینوزیت هام به دردام اضافه شه، اه! بعد از خشک کردن موهام، ساعت شیش و نیم شده بود. یه بلوز سفید آستین حریر پوشیدم و یه جین مشکی.
مانتوم هم ترکیب سفید مشکی بود. روسریم رو هم یه مدل خفن دادم و از اتاق رفتم بیرون. و آماده روی مبل نشسته بودن و گوشی به دستشون بود. کردم: من حاضرم. مامان سرش رو بلند کرد و هم زمان با ازدواج موقت گفت: چه عجب! بلند شدن. مامان چادرش رو سرش کرد و گفت: بریم. نمیدونم آخه چه عجله ای هست اینقدر زود بریم
مامان رفت توی اتاق و یه چادر مشکی مدل کارمندی درآورد و گفت: این رو سرت کن و اینقدر حرف نزن. پوفی ازدواج به انگلیسی کشیدم و به اجبار سر کردم. خیلی وقت بود چادر سر نکرده بودم. از دبیرستان به بعد. چون دیگه زیاد بیرون نمیرفتیم. وقتی هم که میرفتیم من با لجبازی تمام سر نمیکردم. تموم یادمه چه دعواهایی سر این قضیه داشتیم! ازدواج دعوا نداشتم برای همین ترجیح دادم یه امشب رو کوتاه بیام. حتما با دیدنم خر کیف میشه، ولی دلت رو خوش نکن سرکار، شتر در خواب بیند پنبه دانه!