ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل امید
امید
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل مژده
مژده
33 ساله از رشت
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
38 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل عباس
عباس
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل ساسان
ساسان
30 ساله از کرج
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل رویا
رویا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
40 ساله از ری
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان

ازدواج بهترین همسر دنیا

سایت جدید ازدواج بهترین همسر میتوانم. من زندگیم رو دوست دارم. بهترین ازدواج زن آبان رو دوست دارم. خوشبختی در جوار من است. کافی است دستم رو دراز کنم

ازدواج بهترین همسر دنیا - همسر دنیا


تصویر ازدواج بهترین همسر دنیا

که میدانستیم که مامان به طور غیر مستقیم به ازدواج بهترین همسر خطاب کرده بود که به خاطر اقوام او سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر رو به نیستی بود. به خاطر هوتن لعنتی و. .. اخ که ای کاش مامان میدانست سایت ازدواج بهترین همسر میخواست من رو خوشبخت کند و دختر احمق خودش بود که خوشبختی رو نخواست. .. مدتی بود که در سالن پذیرایی تنها بودم و ازدواج بهترین همسر به ارامی ظرفهای کثیف رو جمع میکرد و به سایت ازدواج بهترین همسر میبرد و من دست به زیر چانه ام زده بودم و به دخترک طراحی شده روی کاناپه خیره شده بودم. پیش خودم فکر کردم اگر میخواستم خوشبختی رو ترسیم کنم ان را چه شکلی ترسیم میکردم؟ اگر روزی به من قلم و کاغذ میدادند و میگفتند زندگیت رو به چه تشبیه میکنی چه کار میکردم؟ایا باز هم مثل گذشته تصویری رو گوشه کاغذ خلق میکردم؟ یا در میان سایت ازدواج بهترین همسر و با رنگهای شاد؟ خوب یادم هست که یک بار دوستی به من گفت پاییز چرا اینقدر نقاشی هایت بی رنگ و روست؟ چرا اینقدر مانند انسانهای افسرده کوشه کاغذ نقاشی ترسیم میکنی؟

سایت جدید ازدواج بهترین همسر میتوانم

و ازدواج بهترین همسر ان روز هیچ جوابی به او نداشتم که بدم. و حاال... ایا میتوانم میان کاغذ رنگ بزنم؟ سایت جدید ازدواج بهترین همسر میتوانم. من زندگیم رو دوست دارم. بهترین ازدواج زن آبان رو دوست دارم. خوشبختی در جوار من است. کافی است دستم رو دراز کنم. و این کار رو میکنم. دستم رو دراز میکنم و دست های سروش رو به دست میگیرم. او من رو به اغوش میگیرد و با خنده میگوید: پاییز چقدر تو سبکی... و من به خنده می افتم. او من رو به اتاق خوابمان میبرد و چراغ رو خاموش میکند. پرده اتاق رو میکشید و ستاره ها در شبمان سو سو می زنند. او راست میگفت ستاره ها رو در شب ازدواجمان مهمان کرد. کنارم دراز کشید و من رو با خودش به اسمان برد و تصویر ماه رو نشانم داد. او من رو در اغوش کشید و با بوسه های گرمش تن ملتهبم رو به عشق رسوند. من رو محکم فشرد و من چشم در چشم ستاره های اسمان کوچکمان نجوای عاشقانه اش رو به گوش جان خریدم و در کنارش به عرش رسیدم. زمانی که چشمانم رو برای خواب بستم، شده بودم پاییز بهترین ازدواج زن آبان. شده بودم همسر محبوب او. پاییز رو به اتمام بود و زمستان میرسید.

اما منِ پاییز به سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر رسیده بودم. پاییزِ ازدواج بهترین همسر به بهار رسیده بود. بهاری سبز و پر طراوت برای اغاز زندگی جدید. پاییز همانی که او زمزمه میکرد قد دنیا دوستش دارد و حاضر نیست به هیچ قیمتی من را ترک کند. اما ایا واقعاً حاضر نبود به هیچ قیمتی من رو ترک کنه؟ حقیقتاً هیچ کس از فردای خودش خبر ندارد. چه میدانستیم که بازی روزگار چه ها میکند؟ زمانی که چشمانم رو بستم ستاره های اتاقمان در گوش هم نجوا کردند و با صدایی بلند خندیدند. بخندید. بخندید به زندگی من، به حماقت من. ... بخندید. دو روز بعد به همراه سایت ازدواج بهترین همسر به منزل مادر رفتیم. به دلیل رسمی که مامان به آن مادر زن سالم میگفت. در صورتی که من کلی به این موضوع خندیده بودم سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر برای بار اول سرم فریاد کشید و گفت: -خجالت بکش پاییزمامانت به این چیزها اعتقاد داره. تو حق نداری اعتقادات اون رو به سخره بگیری...

سایت جدید ازدواج بهترین همسر برای بار اول

و سایت جدید ازدواج بهترین همسر برای بار اول از خشم بهترین ازدواج زن آبان ترسیدم. درست بود که مادر من بود اما او از مادر حمایت میکرد. شاید هم به نظرش رسیده بود روزی که مادرش رسمی را یاداوری کند ان را هم به سخره خواهم گرفت. در هر صورت بی اختیار ورود به سایت ازدواج بهترین همسر سخت در هم گره خورد و او هم رغبتی برای ازدواج بهترین همسر کردن نداشت. برای بار اول بود که با او قهر میکردم و کم محلی او برایم گران تمام شد و تا زمانی که به منزل مادر رسیدم سایت جدید ازدواج بهترین همسر در هم گره خورده بود و از شیشه ماشین به بیرون خیره شده بودم. بهترین ازدواج زن آبان جلوی گل فروشی ایستاد و بدون اینکه از من نظر خواهی کند به گل فروشی رفت و دسته گلی زیبا تهیه کرد و بعد به ماشین امد و ان را روی صندلی عقب گذاشت. با اینکه پر پر میزدم تا عطر گلها رو در ریه هایم پر کنم اما بی توجه به او پشت کردم و در حالی که از کم محلی او ورود به سایت ازدواج بهترین همسر میبردم نفس عمیقی کشیدم تا او را متوجه خودم کنم اما او دریغ از نیم نگاهی به راه خود ادامه داد

مطالب مشابه