ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل ابراهيم
ابراهيم
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سیده فاطمه
سیده فاطمه
44 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل عسل
عسل
25 ساله از تبریز
تصویر پروفایل رقیه
رقیه
35 ساله از تبریز
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل میلاد
میلاد
31 ساله از گرگان
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از ایرانشهر
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
33 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل پویا
پویا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل میثم
میثم
33 ساله از پل دختر

اغازن چیست؟

من به خودم اجازه دادم عاشقش بشم چون دوست داشتنی هم بود. هیچ وقت تو عمرم کسی رو مثل اغازن آروم و متین ندیده بودم. من کنارش آرامش داشتم.

اغازن چیست؟ - اغازن


اغازن

من به خودم اجازه دادم عاشقش بشم چون دوست داشتنی هم بود. هیچ وقت تو عمرم کسی رو مثل اغازن آروم و متین ندیده بودم. من کنارش آرامش داشتم. دلم آروم بود. آغازه  رو فوت کردم و فرمون ماشین رو چرخوندم. به خودم اومدم سایت آغازه جلوی خونه مامان اینا پارک کردم. اغازن شدم. بهتره برنگردم پیشش. شاید باید تنهایی فکر کنم.

همسریابی آغاز نره

بعد از اینکه بدون هیچ حرفی لباسام رو پوشیدم و اومدم بیرون، دیگه چیزی به هم نگفتیم. شاید باید بهش گوش زد میکردم که به همسریابی آغاز نره. پیامکی از طرفش بهم رسید: امین اگه آغاز نو خوبه بهم زنگ بزن. خواهش میکنم. میخواستم زنگ نزنم. ولی یه حسی، یه نیرویی باعث شد زنگ بزنم. ولی هیچ نیرویی برای حرف زدن نداشتم. اغازن گوشی رو برداشت.

الو امین... . مغموم گفت: جوابم رو نمیدی یعنی زرم رو بزنم برم دیگه؟ بازم سکوت. و نفس عمیق. زمزمه کرد: بازم نفس بکش. دلم برای نفس هات تنگ میشه! یکم سکوت کرد میدونم این رو از کجای کلهم درآوردم. ولی واقعا... دلم برای صدای نفس هات تنگ میشه. غریدم: آغاز نو! چون دائم برات تکرارش میکنم! یکم دیگه سکوت کرد. انگار انتظار نداشت حرف بزنم یا چنین حرفی بزنم!

شام درست کردم. بی تفاوت گفتم: نمیام. خودت بخور. نمیخوام فکر کنی جاسوسم یا نقشه ای تو کلمه. اگه دلش رو نداری دستگیرم کنی فردا خودم میرم همسریابی آغاز. یکم سخته ولی نه برای تو. فراموش کردنم رو میگم. خونسرد گفتم: آغاز نو نیست همچین کاری بکنی. لج نکن. برام مهم نیست. باشه پس هر وقت حالت بهتر شد بهت اغازن که آغازه  داری رو میدم. سایت آغازه... سعی میکنم تا قبل از اینکه بفهمن دارم کمکت میکنم این کار رو تموم کنم. یه کپی از آغاز نو میگیرم و برات ذخیره میکنم که اگه من رو کشتن.... ناله زدم: آغازه! جونم؟

از اشک هام بدم می اومد. از این غرور له شدهم و زندگی آشغالم. هق زدم: کثافت تو حق نداری بمیری! من نمیذارم بمیری. با بغض مثال مهار شدهای گفت: من اگه نمیرم اونا به هیچکس رحم نمیکنن. بذار خانواده ت و خانوادهم در امان باشن. امین، مراقب خودت باش. من رو هم ببخش. بیشتر از این روم نمیشه باهات حرف بزنم. پس . ناله کردم: صبر کن. صدای نفس لرزونش نشون میداد منتظره. آروم گفتم: مراقب مزاحم باش. . و تماس رو قطع کردم. یکم تو ماشین موندم تا از اون سایت آغازه و هوا دربیام. بعد رفتم توی خونه. مامان حمیده خواب بود. یه چیزی به عنوان شام از گلوم پایین فرستادم و بی توجه به نگاه های منتظر بابا، رفتم توی اتاقم. با اینکه میدونستم ازم بابت امروز جواب میخواست، ولی اینم میدونستم که آشفتگی رو توی چشمام دیده و درکم میکنه. زینب خونه نبود و این نگرانم کرد. یعنی رفته خونه مادرشوهرش؟

ولی هیچ کدوم از آغازه  رو هم ندیده بودم

تا این حد حالش بد بوده؟ اغازن انگار امروز روز نحسی بود. خوابم نمیبرد. به ناچار از آرام بخش استفاده کردم و خودم رو به زور وادار به خواب کردم. ولی مدام کابوس میدیدم. دوساعت بیشتر نتونستم بخوابم. توی خواب و بیداری بودم که دیدم احمد زنگ زده. گوشیم رو برداشتم و نگاه کردم. خیلی زنگ زده بود. ولی هیچ کدوم از آغازه  رو هم ندیده بودم. "محمد قضیه اضطراریه هرچه زودتر بیا همسریابی آغاز. فرمانده گفته اون رم باید هرچه سریعتر پیدا بشه!" "سایت آغازه گوری هستی؟ بیا اینجا ببین زینب سادات چه مرگش شده! جوابم رو نمیده"

مطالب مشابه