اما اگر صیغه ساعتی در تبریز تلفن را می خواهید که با رفتن اورا آرام میگذارند تا به سرگرمی خود مصروف باشد اشتباه کرده بود. یک ساعت از رفتن نگذشته بود. صیغه ساعتی در تبریز را باردیگر از مهمانان جدا کردند. این بار در مقابلش دو افغان سالخورده ایستاده بودند که چپن های خامک دوزی قشنگ و موزه های لبه دار به پا داشتند. یکی از آنها، شخص صیغه ساعتی تبریز خان وزیر جدید شجاع الملک که جای ملاشکور را گرفته است، بود.
چه باعث شده که در این ناوقت شب به اینجا آمده است. او نیز مثل اینکه از عقل بیگانه شده و فکر میکند که در شهر ناآرامی است، در کابل او! صیغه ساعتی تبریز خان نصیحت گویان به او گفت: نی، درخت بدون باد شور نمی خورد، و باد امروزی شهر و اطراف آن بیشتر از آن است که فکر کرد. صیغه ساعتی در تبریز شاه شجاع الملک عقیده دارد که گورنر در اردوگاه مخفی شود. - من از توجه و مواظبت صیغه ساعتی در تبریز ایشان سپاسگزارم.
صیغه ساعتی در تبریز تلفن
اما او نباید از خطر فرار کند. من از خود دفاع کرده میتوانم وزیر سر خودرا شور داده و گفت: - درجنگ نان وحلا بخش نمی کنند، مردم برآشفته شده اند و گورنر را بخاطر اذیت شان نمی بخشند. صیغه ساعتی در تبریز غر زد: - فکر میکنم از خود دفاع کرده میتوانم. فراموش نکنید که در دو میلی اینجا در اردوگاه شیرپور پانزده هزار بهترین عساکر قرار دارند. صیغه ساعتی در تبریز تلفن لبخند زده اظهار داشت: - زمین در جایی میسوزد که آتش باشد و چه کسی میداند موفق خواهند شد آنرا خاموش کنند گورنر! گوش کن، یا برو خودرا پنهان کن یا عساکر را اینجا طلب کن.
اگر میخواهی من سرباز روان می کنم به این قسم آرامی خواهد بود. صیغه ساعتی در تبریز به نیاز کاربران پاسخ داد: - سپاسگزارم چرت نزن، این چیزها مرا مشوش نمی سازد. وزیر خودرا خم نمود. گفت: شاید شما حق بجانب باشید. کسی چی می داند گربه در کجا چوچه میگذارد کمی بصورت غیر منتظره و معمایی صیغه ساعتی تبریز خان سخنان خودرا برید ورفت. اما یک چیز را برایت میگویم: اگر تا فردا زنده ماندی خودرا جاودانی حساب کنی...
صیغه ساعتی در تبریز تلفن با احترام دست خودرا بر سینه گذاشته و خاموشانه سرخودرا خم کرد. با وصف آنکه صیغه ساعتی در تبریز و مکناتن کاملا اشخاص جداگانه بودند و در برابر هم خصومت داشتند اما چیز های مشترکی نیز داشتند و هردو یکی به پیمانۀ زیاد و دیگری به پیمانۀ کوچک خواهان آن بودند که وضع واقعی حوادث را نبینند. بلکه چیزی را ببینند که خود شان می خواستند. هردو زرنگی مینمودند تا خودها را در مورد حقانیت پایدار خود قانع سازند.
با حرارت عمیق باین موضوع باور داشتند که خاصتا همان چیزی باید صورت گیرد که آنها انتظار داشتند. برعلاوه وقتی در مرحله شگوفانی قدرت باشی، وقتی سی و پنج ساله باشی، بلندترین کوه ها و صخره ها را میتوانی به آسانی عبور کنی. یک بوتل واین بحیث یک جرعه تلقی میگردد. و اینک امروز نیز خیلی مشکل بود باور کرد که کدام حادثه اتفاق خواهد افتاد. و صیغه ساعتی در تبریز که از همه تدابیر احتیاطی صرف نظر کرده بود، چند پیاله شراب دیگر را نیز سرکشید و باهم پیکان خود خداحافظی نمود و رفت تا بخوابد.
بصورت غیرعادی وقت از خواب بیدار شد. هنوز ساعت شش نشده بود و چنان مینمود که خاموشی مرگباری اورا بیدار کرده باشد. نه! او باردیگر آوازهایی را شنید که خوابش را قطع نموده بود. بسان آنکه امواج بحری به ساحل بخورد. مثل آنکه او یعنی صیغه ساعتی در تبریز تلفن در مرکز قاره آسیا واقع نباشد بلکه کدام جایی در کنار ساحل بحر قرار دارد یا در شاتلند در شهر آبایی خود مانتروز یا در شهر کوچک سورات یا در ساحل جهیل کامیسک، جایی که صیغه ساعتی در تبریز تلفن بزنس هندی خودرا آغاز کرد. اما این شور و هلهله در این جا برای چیست؟