ماشین، لبخندی زد و در را باز کرد. -بله؟
-برنامه همسریابی رایگان.
اپلیکیشن همسریابی ایرانی همدم متعجب از داداش گفتن
داداش گفتن با رها بیاید داخل. اپلیکیشن همسریابی ایرانی همدم متعجب از داداش گفتن دخترک، گفت: نه من که نمیام ا ما رها خیلی نگرانه اگه شرایط داخل خوبه لطف ا همراهتون ببریدش داخل تا خیالش راحت شه. اشاره ای به درساختمان کرد و ادامه داد: -ولی وقت خوبی برای اومدن من نیست. به دختر انگار که توجیح شده باشد فقط با گفتن "هر جور راحتین" طرف درب سمت رها رفت.
در را باز کرد و با گفتن آرام حرفی که اپلیکیشن همسریابی خارجی متوجه آن نشد، رها پیاده شد و باهم به طرف ساختمان رفتند. رها آن قدر در فکر و آشفته بود که دیگر تعارفی به اپلیکیشن همسریابی خارجی نکرد.
اپلیکیشن همسریابی خارجی به دختر بچه که کنار رها حرکت می کرد، نگاه کرد. این دختر حدودا نه ساله هم به مجهوالت این خواهر برادر اضافه شده بود.
حس می کرد هرچه بیشتر به این دو نفر نزدیک می شود، مجهوالت بیشتری برایش رو می شود که حل شدنی نبودند.
حداقل نه با اطالعاتی که اپلیکیشن همسریابی خارجی داشت.
هر روز بیشتر گیج می شد. کنجکاو بود و دوست داشت داخل برود تا حداقل بتواند کمی این معادالت چند مجهولیش را حل کند ا ما در کنارش ان قدر عاقل بود که بداند شرایط این خانه، در این زمان، هر چه باشد شرایط مهمان داری نیست. سردردش با اتفاقات امروز تشدید شده بود. زمان زیادی از رفتن رها و دختر نگذشته بود که باز کسی به شیشه کوبید. اپلیکیشن همسریابی ایرانی که مشغول حرف زدن با دریا بود؛سرش را از گوشی بلند کرد که با چشمان برزخی هامون روبرو شد. هامون با چشمانی سرخ و موهایی آشفته به او زل زده بود. شیشه ماشین باال بود و صدایش را نمی شنید.
ترسیده بود و با دیدن ظاهر آشفته هامون افکار منفی در سرش پر و بال گرفته بود؛
در را باز کرد و پیاده شد. روبرویش ایستاد و رو به هامون که همچنان به اپلیکیشن همسریابی ایرانی زلزده بود؛با نگرانی گفت: چی شد؟ هامون دستی به ته ریشش کشید و با صدایی خش دار که ناشی از فریاد هایی بود که در ماشین زده بود؛ گفت: -نه چیزی نشده. خطر رفع شده. فرستادم بیاین داخل اما نیومدین. خودم اومدم دنبالتون. دستش را طرف ساختمان گرفت و ادامه داد: -بفرمایید. اپلیکیشن همسریابی ایرانی نفسش را محکم بیرون داد، این مرد امشب دوئل راه انداخته بود برای دق دادنش.
امشب ناراحت شده بود برای آقاجانی که ندیده بودتش ا ما ندیده هم در دلش جا باز کرده بود.
اپلیکیشن همسریابی ایرانی عصبانیتش را کنار زد
هامون منتظر جواب بود، اپلیکیشن همسریابی ایرانی عصبانیتش را کنار زد و با لبخند گفت: من آدم تعارفی نیستم مطمئنا اگر شرایط خوبی بود میومدم اما االن صالح نیست. می دونم که شما هم درک می کنین. با دست اشاره ای به ماشین کرد و ادامه داد: ماشینتون صحیح و برنامه همسریابی رایگان تحویلتون. منم میرم سر خیابون تاکسی میدر ماشین باز بود و به همین خاطر نمی تونستم برم، االن ایگیرم.
با اجازه. در ماشین را باز کرد که کیفش را بردارد که آستینش کشیده شد. با تعجب به طرف هامون برگشت که استین مانتو اش را در دست داشت، با نگاه برنامه همسریابی خارجی آستینش را رها کرد و صاف ایستاد.
شما بشینید داخل ماشین من سوییچ رو داخل جا گذاشتم.بر می گردم. و بدون منتظر ماندن برای گرفتن جوابی از سوی برنامه همسریابی خارجی پا تند کرد و به طرف ساختمان رفت.
برنامه همسریابی خارجی کالفه سر تکان داد و از روی حرصش در عقب را باز کرد و نشست.
به درک که فکر می کرد راننده آژانس است.
مردک همیشه از روی غرور و تکبر حرف می زد. چشمان قرمزش داد می زد که حالش خراب است اما باز کوتاه نمی آمد و اصرار به رانندگی کردن داشت. زیر لب "به درکی" گفت. هامون برگشت و با دیدن اپلیکیشن همسریابی موقت که عقب نشسته بود مکث کوتاهی کرد اما هیچ نگفت و پشت فرمان نشست.
در مسیر هیچ حرفی بینشان رد و بدل نشد و ماشین در سکوت کامل بود جز یک ترمز ناگهانی که هامون پشت یک چراغ قرمز گرفت و اپلیکیشن همسریابی موقت هین خفه ای از دهانش بیرون پرید. باالخره به خانه رسیدند.اپلیکیشن همسریابی موقت پیاده شد و به شیشه سمت کمک راننده زد.هامون شیشه را کمی پایین آورد که اپلیکیشن همسریابی ایرانی همدم گفت: ممنون بابت