دستم رو باال آوردم و همه به حلقه ی سایت ازدواج موقت هلو دور انگشتم زل زدن.
بزرگ از سر سایت ازدواج موقت هلو بود
نگاهش کردم. معمولی بود. یه حلقه سفید که روش یه پالک بزرگ از سر سایت ازدواج موقت هلو بود که چشم و ابرو و دماغ داشت.
ایش، زشت! دامون نگاهش کرد و سر تکون داد، گفت: -خوبه. حاال باید برگردیم تا نرم افزار هلو طلسم رو اجرا کنه. -آماده ای؟ نگاهش کردم و گفتم: -نه. ابرویی باال انداخت و گفت: -اشکالی نداره، باید این کار انجام بشه. -مشکل من فقط اینه. و به تخته ی سنگی سرد زیرم اشاره کردم. همسریابی پیوند: یه کم تحملش کن. پوفی کشیدم و کمی تو جام وول خوردم و همسریابی پیوند حلقه ی سایت ازدواج موقت هلو رو برداشت. نگاهی به بقیه که ایستاده بودن و نگاه میکردن، انداختم. سایت هلو پنل کاربری همونطور که حلقه دستش بود، چشم هاش رو بست و بعد شروع کرد به زمزمه کردن چیزی. کمی بعد نورهای شناور طالیی رنگی از حلقه ساطع و بعد به سمت من شناور شد. هول کردم و با چشم های گرد به نورهایی که از حلقه بیرون میزد و داخل بدن من فرو میرفت، خیره شدم. مورمورم میشد و خودم رو جمع کردم که نرم افزار هلو بهم چشمغره رفت. اَه بمیر تو هم! بالاخره نورها همه تو بدنم فرو رفتن. سایت هلو پنل کاربری دست از خوندن برداشت و چشم هاش رو باز کرد، بهم نگاه کرد و حلقه رو سمتم گرفت. بلند شدم و نشستم، حلقه رو ازش گرفتم و دستم کردم و بعد رو بهش پرسیدم: -خب الان چی شد؟
همسریابی هلو تلگرام به سمتمون اومد و گفت: -نمیشه دید؛ فقط زمانی که بهشون احتیاج داری، به کمکت میان. -خب الان بهشون احتیاج دارم. هانا: احتیاج داری؟ -اوهوم، احتیاج دارم که ببینمشون. راجموند کلافه روش رو اونور کرد. گفتم: -خب الان یه موقعیت برام جور کنین تا اینا بزنن بیرون. زورا: جور کنیم؟ بزنن بیرون؟
اوه روش رو اونور کرد. وا! ایشی گفتم و از تخته ی سنگی پایین اومدم و سمت تانا رفتم، کنارش ایستادم و همه به همسریابی هلو تلگرام زل زدیم و اون گفت: -خب حاال که حلقه ی سایت ازدواج موقت هلو پیدا شده، نوبت رسیده به سرزمین تاریکان و آویز مهتاب. چیزی نگفتیم تا حرفش رو ادامه بده. -راه بیفتین و فقط مراقب باشین! صد درصد اونجا با اختاپوس مرگ روبهرو میشین؛ پس خیلی خیلی مراقب باشین. متعجب گفتم: -اختاپوس مرگ؟
همسریابی هلو تلگرام: کِی آمادگی حرکت رو دارین؟
تانا دم گوشم گفت: -بعد بهت میگم. همسریابی هلو تلگرام: کِی آمادگی حرکت رو دارین؟
دامون گفت: -میتونیم همین امروز حرکت کنیم.متعجب سمتش رو کردم. -جان؟!
-اکی بابا. یهو نینا گفت: -اوه اکی! اکی یعنی چی؟ کلافه سرم رو بالا بردم و نالیدم: - سمتش رو کردم. -یعنی باشه. سریع دفترش رو درآورد و شروع به نوشتن کرد. عجبا! نرم افزار هلو گفت: -پس حرکت کنین. -حوصله م پوکید. نینا: حوصله م پوکید یعنی چی؟