بلیط هواپیما چارتر فلای تودی از حالت جدیاش فاصله گرفت و لبخندی زد و گفت: -خیالتون راحت باشه مثل چشم هام مواظبشم.
با تمام خانواده ستاره صحبت کرد و جواب تبریک هایشان را گفت؛ اما خشایار را نادیده گرفت و خشایار بدتر با اخم های درهم رو گرفت. ستاره که در آغوش خاله اش فشرده میشد نگاهاش خیره آنها بود که مبادا درگیری پیش بیاید. -قربونت بشم خاله، گریه نکن منم گریه ام میگیره ها. سهیال از ستاره جدا شد و اشک هایش را پاک کرد و گفت: -اشک شوقه دورت بگردم. زن عمویش گونه های ستاره را بوسید و گفت: -برو عزیزم نامزدت منتظره اته برید به مهمونای دیگه هم سر بزنید. ستاره لبخندی زد. چشمش خورد به جایگاه خودش و بلیط هواپیما چارتر فلای تودی که خیلی ساده اما شیک درست شده بود. دوتا صندلی سفید که دو طرفش دو تا گلدان طالیی با گل های قرمز رنگ قرار داشتند. خودش اینطور خواسته بود.
یک مراسم نامزدی ساده بی هیچ تشریفاتی. پریا و زهرا روی صندلی ها نشسته بودند و با ژست های مختلف از خودشان عکس میگرفتند.
بلیط هواپیما چارتر فلای تودی احوال پرسی کردند
خبری از دنیز و سمیه نبود! با دوستان بلیط هواپیما چارتر فلای تودی احوال پرسی کردند و پاسخ تبریکشان را با لبخند جذابی میداد. لباس های بازی نپوشیده بودند. عادل به همراه مهسا آمده بود. عادل و مهرداد و همسرش سر یک میز نشسته بودند. همگی از جا برخاستند. بلیط هواپیما چارتر فلای تودید با مردها دست داد. مهرداد مشت آرامی به بازویش بلیط هواپیما چارتر فلای تودید زد و با خنده گفت: -تبریک میگم، باالخره توام دم به تله دادی!
ستاره لبخندی زد و پاسخ مهرداد را داد: با این سوالش همگی خندیدند. لعیا یک پیراهن بلند طالیی رنگ باآستین های حلقه ای پوشیده بود.
روی پیراهنش پر از پولک های طالیی بود. دستش را دور بازوی همسرش حلقه کرد و با خنده گفت: -نه ستاره جان، شوخی مرداست دیگه! به ازدواج میگن تله. مهسا با پوزخندی لیوان مشروبش را جرعه جرعه میخورد و خیره بلیط هواپیما چارتر فلای تودید بود. بلیط هواپیما چارتر فلای تودید توجه ای به مهسا نشان نمیداد. به حرف لعیا خندید و گفت: -ازدواج با ستاره برای من بهترین اتفاق زندگیمه.
سپس رو کرد به عادل که دست به جیب نظاره گر آنها بود و ادامه داد: -چیزی نمیگی عادل خان.
عادل بی هیچ احساسی گفت: -چی بگم؟! انتظار ازدواجت رو نداشتم، برنامه های زیادی داشتیم ما؛
اما... حرفش را تمام کرد. بلیط هواپیما چارتر فلای تودیوار چشم ریز کرده خیره عادل شد. متوجه منظورش شده بود. از ازدواج بلیط هواپیما چارتر فلای تودیوار ناراضی بود. میدانست منتظر بود پیشنهاد ازدواج او را با دخترش قبول کند. با چشم هایشان برای هم خط و نشان میکشیدند.
ستاره متوجه رقابت بینشان شد. مهرداد با اشاره به ستاره فهماند که بلیط هواپیما چارتر فلای تودیوار را از آن میز دور کند. ستاره رو به همه گفت: -با اجازه، لطفا از خودتون پذیرایی کنید. بازوی بلیط هواپیما چارتر علی بابا را گرفت و گفت: -بلیط هواپیما چارتر علی بابا جان بریم پیش زنعموت اینا. بلیط هواپیما چارتر علی بابا سرش را تکان داد و هر دو از آن میز دور شدند. مهرداد درحالی که مینشست عصبی غرید:
-هیچ میفهمی داری چیکار میکنی؟ میخوای حمایت خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد تخفیف در پرواز چارتر رو از دست بدی ؟ عادل پوزخندی زد و خیره به خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد تخفیف در پرواز چارتر و ستاره که با خانواده خرید آنلاین بلیط هواپیما ارزان تا 50 درصد تخفیف در پرواز چارتر حرف میزدند و میخندیدند گفت بلیط هواپیما خارجی تا زمانی قدرتمند بود که عاشق نشده بود! االن فقط نابودی بلیط هواپیما خارجی! زنگ خطر برای مهرداد زده شد. متوجه نقشه های عادل شد. اخم هایش را در هم کشید و در دل گفت: -عمرا بذارم ریاست گروه به دستت بیفته!
بلیط هواپیما خارجی رو بیشتر میشناسی
سپس رو به عادل گفت: -از این فکرا نکن، خوبه از من قدیمی تری و بلیط هواپیما خارجی رو بیشتر میشناسی. ستاره به قربان صدقه های سمیه لبخندی زد و زیر چشمی به میز مهرداد اینا نگاهی انداخت. با دیدن اخم های درهمشان که مشغول بحث کردن بودند لبخندش عمیقتر شد. خوشحال بود از اینکه نقشهاشان درحال عملی شدن بود! قصد داشتند گروه رو از داخل متالشی کنند که راحتت بتوانند با آنها مقابله کنند.
سمیه کت دامن بادمجانی رنگی پوشیده بود و با آن شال مشکی حسابی جذاب شده بود. -خب دخترم همه چیز مرتبه؟ ستاره نگاهاش را به سمیه داد و گفت: -آره زن عمو. سپس رو کرد به سمت دنیز که موهای مشک یاش را دم اسبی ساده بسته بود و یک پیراهن دکلته آستین سرب صورتی براق پوشیده بود و یک جوراب شلواری کلفت مشکی ام پوشیده بود که برهنه نباشد. از تیپش لبخندی زد و خیره در چشمانش که با خط چشمی از سادگی در آمده بود گفت: -چقدر خوشگل شدی عزیزم. دنیز ذوق زده گفت: -مرسی عزیزمخرید بلیط کنسلی هواپیما لبخندی به دنیز زد و درحالی که دستش را در جیب شلوارش فرو میکرد گفت: -دنیز کوچولو نمیخوای به داداشت تبریک بگی ؟ دنیز که از وقتی آمده بود یک کلمه هم حرف نزده بود لبخندی زد و در حالی گونه خرید بلیط کنسلی هواپیما را میبوسید