ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل اتوسا
اتوسا
38 ساله از رشت
تصویر پروفایل امیر
امیر
26 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل آوا
آوا
47 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل ایمان
ایمان
33 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل ایلی
ایلی
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل نادر
نادر
44 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل الهه
الهه
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بهمن
بهمن
30 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
53 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
39 ساله از تهران

بهترین دوهمدل همسریابی جدید

دوهمدل همسریابی جدید ازدواج: دروغ میگه آقای... دوهمدل همسریابی جدید نذاشت ادامه حرفش رو بزنه و دستش رو به معنی سکوت جلوی صورتش گرفت.

بهترین دوهمدل همسریابی جدید - همسریابی جدید


تصویر بهترین دوهمدل همسریابی جدید

آرشام رفت سمت اتاقش و منم پشت میزم نشستم. چند دقیقهای گذشته بود که سایه یه نفر روی میزم افتاد. سرم رو بلند کردم و دیدم سلطانی با اخم باالی سرم ایستاده. -فرمایش؟! -یه چیزی بهت میگم خوب گوشهات رو باز کن! دوهمدل همسریابی جدید مال منه، دور و ورش دیگه نبینمت! -اوال آقای مهرآرا، دوما تا جایی که میدونم کارای من به جنابعالی ربطی نداره! زیادم منم منم نکن، نیم منم نیستی!

دوهمدل همسریابی جدید pdf از عصبانیت کبود شده بود. -ببین دخترهی هر جایی، سعی کن با من درنیفتی؛ وگرنه بد میبینی! -هر جایی نسل اندر نسلته! گمشو از جلوی میزم اونور که زیادی زر زر میکنی، هر غلطی دلت میخواد بکن. صدام دوهمدل همسریابی جدید رفت: -ضمنا دفعه آخرت باشه میای و من رو تهدید میکنی، فهمیدی؟! آخر حرفم رو با داد گفتم که در اتاق آرشام باز شد. آرشام: چه خبره اینجا؟ سلطانی زود جلو رفت و با خود شیرینی گفت: -من مقصر نیستم آقای مهرآرا! این دختره هر چی از دهنش در اومد به من گفت. دوهمدل همسریابی جدید pdf: خانم مهرابی میشه توضیح بدین چی شده؟ -توضیح رو از ایشون بخواین که میاد و من رو تهدید میکنه. آرشام: چه تهدیدی؟! دوهمدل همسریابی جدید ازدواج: دروغ میگه آقای... دوهمدل همسریابی جدید نذاشت ادامه حرفش رو بزنه و دستش رو به معنی سکوت جلوی صورتش گرفت. -خانم مهرابی پرسیدم چه تهدیدی؟!

دوهمدل همسریابی جدیدی نبینمت، اون مال منه!

ایشون میگن دور ور دوهمدل همسریابی جدیدی نبینمت، اون مال منه! هر چی دلشون خواست گفتن و آخرشم تهدید کردن که بد میبینم. عصبانی شدن دوهمدل همسریابی جدید pdf رو به وضوح میشد حس کرد. -خانم سلطانی من ملک شخصی کسی نیستم که من من راه انداخته بودین و اینکه با هر کی ارتباط دارم به خودم مربوطه! بعد این دیگه همچین چیزایی نشنوم؛ وگرنه تضمین نمیکنم که چه رفتاری بکنم. رفت سمت اتاقش و در رو بست. سلطانی با خشم برگشت سمتم و گفت: -نشونت میدم دخترهی هر جایی! -برو بابا!

تا آخر ساعت کاری همه مشغول کارخودشون بودند و دوهمدل همسریابی جدید هم از اتاقش بیرون نیومده بود.

دوهمدل همسریابی جدید ازدواج بازم گیر نده

موقع رفتن زودتر از دوهمدل همسریابی جدیدی رفتم پارکینگ تا این دوهمدل همسریابی جدید ازدواج بازم گیر نده. چند دقیقهای گذشت تا دوهمدل همسریابی جدید pdf اومد و سوار شد. برگشت سمت من و گفت: -از حرفهای این دختره ناراحت نشو! از اولشم ازش خوشم نمیاومد، میدونستم همچین آدمیه! -بیخیال من ناراحت نشدم. لبخندی بهش زدم و به بیرون خیره شدم. رسیدیم خونه و بعد سالم کردن به دوهمدل همسریابی جدیدی خونه هرکدوم راهی اتاق خودمون شدیم. داشتم در اتاق رو باز میکردم که در کناری اتاقم باز شد و دوهمدل همسریابی جدید ازدواج ازش بیرون اومد. این اینجا چیکار میکنه؟! نکنه مریم جون این اتاق رو بهش داده؟ وای گاوم زایید! -سالم. -سالم، خوبین آقا احسان؟! -ممنون شما خوبی؟ خسته نباشین. -تشکر خوبم، سالمت باشین. رفتم داخل اتاق و در رو بستم. فرزانه اومد و برای ناهار صدام زد. رفتم پایین و دیدم همه پشت میز نشستن. سالمی کردم و کنار دوهمدل همسریابی جدیدی نشستم. لبخندی به روم پاشید و مشغول کشیدن غذا شد؛ برای منم غذا کشید و ازش تشکر کردم در حین خوردن غذا سنگینی نگاهی بدجور اذیتم میکرد. دوهمدل همسریابی جدید ازدواج رو بلند کردم و دیدم بله؛ آقا احسان مثل چی به من زل زده! غذام کوفتم شد، خجالتم نمیکشید. بعد از ناهار همه رفتیم

مطالب مشابه