سیاوش شرمنده چشم روی هم فشرد و از ستاره جدا شد. خواست چیزی بگوید که سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند بیهوش در آغوشش افتاد.
سریع زیر زانوهایش را گرفت و از جای بلندش کرد. درحالی که از کنار سینام یگذشت گفت: -سریع زنگ بزن دکتر بیاد. سینا گوشی اش را از جیب شلوارش در آورد و شماره دکتر خانوادگی اشان را گرفت. -سايت همسريابي رايگان پيوند دنبالم بیا.
وارد اتاق سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند شد.
سایت همسریابی رایگان پیوند را روی تخت گذاشت
سایت همسریابی رایگان پیوند را روی تخت گذاشت.
سايت همسريابي رايگان پيوند که برای اولین بار پا
به طبقه سوم گذاشته بود پشت سر سیاوش ایستاده
بود و آرام اشک م یریخت. سیاوش به سختی چشم
از سایت همسریابی رایگان پیوند گرفت و رو به سايت همسريابي رايگان پيوند گفت: -میرم بیرون آروم لباس هاش رو عوض کن بعد من رو صدا کن. سايت همسريابي رايگان پيوند با بغض و صدایی گرفته گفت چشم آقا. تکیه زد و چشمانش را بست. سبحانی احمق چه فکری کرده بود که اینگونه دلدارش را زخمی کرده بود؟ چه کسی گفته بود سیاوش میگذرد از این گناه کبیره؟
با دست های خودش قبرش را کنده بود.
سینا که تازه به طبقه سوم رسیده بود کنار برادرش ایستاد و نگران لب باز کرد: -حالت خوبه؟
سیاوش در همان حالت پاسخ داد: -۲۴ ساعت فرصت داری سبحانی و دخترش رو گیر بیاری وگرنه تو و تمام آدمایی که زمان دزدیده شدن سایت همسریابی رایگان پیوند توی این ویال بودن و هیچ گ..نتونستن بخورن رو میکشم.
سینا سرش را تکان داد و "باشه ای"زمزمه کرد. از سیاوش فاصل گرفت و به سمت حیاط راه افتاد. سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند که لباس های کانال همسریابی پیوند را عوض کرده بود پتو را روی کانال همسریابی پیوند مرتب کرد و بوسه ای روی پیشان یاش نشاند. مجبورا دل کند از دخترک بدشانس و سیاوش را صدا زد: -آقا کارم تموم شد. سیاوش در را باز کرد و وارد اتاق شد.
سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند بیحرف از اتاق خارج شد و در را بست.
سیاوش صندلی که م یتونی بری. روبه روی میز آرایش قرار داشت را برداشت و روبه روی کانال همسریابی پیوند قرار داد و روی آن نشست.
به ثبت نام همسریابی پیوند خیره شد. صورت ثبت نام همسریابی پیوند حال تمیز شده بود اما؛
پر از زخم بود. زیر چشمش کبود و گوشه لبش پاره شده بود. سمت راست صورتش متورم بود. عصبی بود و در ذهنش نقشه های زیادی برای سبحانی کشیده بودسبحانی احمق بود اگر فکر میکرد سیاوش او را بی مجازات میگذارد.
ثبت نام همسریابی پیوند را معاینه کرد
دقایقی بعد دکتر آمد. ثبت نام همسریابی پیوند را معاینه کرد. برایش نسخه نوشت و یک سرم بهش وصل کرد.
قبل ازعلت بیهوش شدنش ضعف، ترس و هیجان، وقتی بهوش اومد مصرف داروها بهش سوپ بدید بخوره.
سرم تقویتی هم بهش زدم، جای نگرانی نیست اگر مشکل دیگ های نیست من برم. سیاوش تشکر کرد و از رها که کنارش ایستاد خواست دکتر را همراهی کند. در که بسته شد روی صندلی نشست. دست سایت همسریابی پیوند الزهرا را در دست گرفت. پیشانی اش را روی دست سایت همسریابی پیوند الزهرا گذاشت.
چشمانش را بست و سعی کراز سایت همسریابی پیوند الزهرا انرژی مثبت دریافت کند.
سرش را بلند کرد و آرام بوسه ای پشت دست ستاره نشاند. چند تقه به در خورد و سیاوش اجازه ورود داد. رها وارد اتاق شد. چشمش که به دستان درهم قفل شده سیاوش و ستاره افتاد حرصش گرفت. این دخترک نیامده دل آقایش را برده بود؟
آقایی که آن همه برایش بال بال میزد! سیاوش دست ستاره را رها کرد و از جای برخاست و گ فت: -میرم لباسم رو عوض کنم همینجا بمون تا من بیام. -چشم آقا. سیاوش که رفت رها جای او نشست. نگاهاش را دوخت به صورت پر زخم ستاره، منکر زیبایی او نمیشد. چهره ای ساده اما جذاب، حتی این زخم ها از جذابیت صورتش نکاسته بود.
سیاوش که دوش گرفته بود و کت و شلوارش را با یک گرمکن و تیشرت مشکی عوض کرده بود راهی اتاق ستاره شد.
موهای مشکی اش را به سمت راست مدل داده بود.