عین خودش کانال تلگرام صیغه شهرکرد رو پررنگتر کردم اگه نکشم چی؟ صورتش رو بهم نزدیک کرد و با لحن عجیبی گفت هر اتفاقی برای خانوادت بیوفته، مقصرش تویی! حرفاش سر تا بوی تهدید میداد. بیاراده ترسیدم؛ ولی به حس ترسم محل ندادم و لجبازتر از چند لحظه پیش زل زدم به نگاه نافذ و آبی رنگش هیچ کاری نمیتونی بکنی. پوزخندی رو لبای نه چندان نازکش نشست خواهیم دید! و بلند شد رفت. اخم کرده، به رفتنش نظر دوختم. دروغ چرا؟ ترسیده بودم. با تمام وجود از تهدیدش ترسیده بودم. صیغه روزانه شهرکرد فکرم سمت آرمان کشیده شد، تند بلند شدم و راه خونه رو در پیش گرفتم.
فکر کنم به صیغه موقت در شهرکرد
دلم میخواست قدم بزنم و فکر کنم به صیغه موقت در شهرکرد، به تهدیدای پدرش، به آینده گنگم... دل تو دلم نبود که مبادا آرمان خونه باشه و ببینه بیرون بودم. حالم اصلا خوش نبود و از هر جهت تو فشار بودم. سرمم خیلی درد میکرد. ترسیده، قفل رو تو در چرخوندم. وقتی با جای خالی کفشش مواجه شدم، نفسی از سر آسودگی کشیدم و رفتم تو. صیغه موقت در شهرکرد رو ندیدم. چند بار صداش زدم؛ ولی جوابی نشنیدم. در اتاقش نیمه باز بود، آروم سرک کشیدم. صیغه روزانه شهرکرد دیدم خوابه، با خیال راحت رفتم اتاقم. صیغه روزانه شهرکرده لباسام رو درآوردم، رفتم سر کشوی داروها. چون فکرم مشوش بود، نمیتونستم حواسم رو متمرکز کنم.
افتاده بودم به جون کشو و ورقای رنگارنگ قرص. چنگ میزدم و جا به جاشون میکردم تا مسکن رو پیدا کنم. صیغه روزانه شهرکرد به نتیجه نرسیدم، کانال تلگرام صیغه شهرکرد رو محکم بستم و نفس عمیقی کشیدم تا حواسم جمع بشه. کانال تلگرام صیغه شهرکرد رو باز کردم و دوباره دنبال قرص گشتم. بالاخره چشمم خورد بهش و برش داشتم. پارچ آب رو از یخچال آوردم بیرون، گذاشتم رو کابینت تا لیوان بردارم. دو تا مسکن رو با هم خوردم و رفتم بخوابم. وقتی بیدار شدم ساعت هفت عصر بود.
صیغه روزانه شهرکرده علامت سوال تو ذهنم نقش بست
صیغه روزانه شهرکرده دقیقه خیره به عقربه های ساعت موندم. با خودم گفتم این روزا، بیشتر اتفاقای مهم وقتی میافته که ساعت هفته! صیغه روزانه شهرکرده علامت سوال تو ذهنم نقش بست. شونه بالا انداختم و بلند شدم. سر دردم اصلا بهتر نشده بود؛ تازه شدیدتر شده بود و گلومم میسوخت. مطمئنا سرما خورده بودم؛ اما کانال تلگرام صیغه شهرکرد دیگه الان اثر بخش نبود.
باید به جای مسکن، سرما خوردگی مینداختم. چون من خیلی کم سرما میخوردم؛ ولی صیغه روزانه شهرکرد سرما خوردگی گریبان گیرم میشد، رسما بدبختم میکرد. حداقل دو ماه طول میکشید تا به طور کامل درمان شم. صیغه روزانه شهرکرده تا سرفه خشک کردم و چهره ام در هم بر هم شد. نالیدم. آروم آروم از پله ها رفتم پایین. صیغه موقت در شهرکرد سبزی پاک میکرد. یه دسته از کشنیزا رو برداشت و چشم دوخت بهم. در جا، صورتش پر شد از نگرانی چته صیغه موقت در شهرکرد؟ چرا یهو اینقد پژمرده شدی؟