ینگونه پای روی پای انداخته و با اخم به گوشیش خیره شده
هیچ شباهتی به خواهر همیشه لبخند به لب و خوش برخوردش ندارد". همه به جز دریا این ساعت را کالس داشتند؛ا م ا با آمدن برادر رها که انگار حرف های مهمی هم داشت برنامه ها بهم ریخت. اگر کس دیگری بود حتما به او می گفت که بعد از کالس هایش او را می بیند ا م ا جلوی این مرد و ابهتش در مواجه ناگهانی شان کم آورده بود و الان نمی توانست زیر حرفش بزند. به طرف دریا رفت.
کنارش ایستاد و آرام گفت: می دونم زودتر اومدی که برای پرونده ها کمک رها کنی
اما الان تو فعال برو کلاس من رو بعد حرف زدن
با آقای یوسفی من میام کالس تو برگرد دفتر. باشه؟ دریا باشه آرامی گفت لیست کالس و وسایل مورد نیازش را برداشت و بیرون رفت. او هم مثل بقیه به نچسب بودن این برادر در برابر خواهرش معتقد بود. گرچه زهر نگاه مرد را برعکس بقیه به آنصورت نچشید. چشم در چشم شده بودند اما دریا فقط سالم آرامی داده بود و نگاهش را دزدیده بود. با دور شدن صدای پای دریا، ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلون نگاهی به رها انداخت که سرش در کامپیوتر جلویش بود. به طرف مرد رفت و روی صندلی روبرو نشست.
ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلون شد
او هم متوجه آمدن ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلون شد
که از گوشیش دل کند و آن را درون جیبش انداخت و نگاهش را به ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلور داد.
ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلور لبخند سطحی بر لب نشناد.
-خیلی خوش آمدین. هستم در خدمتتون. مرد کمی از گره ابرو هایش کاست. -ممنونم خانوم. نیم نگاهی به رها کرد و گفت: محوطه خلوته؟
ترجیح می دم اونجا صحبت کنیم ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلور سری تکان داد: -بله فرمایید.'
و از جا بلند شدخیلی دوست داشت بداند در این مکالمه چه چیز قرار است بشنود. ابتدا ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو ورود بیرون رفت و ایستاد تا او هم برسد. هوا ابری بود و کمی خنک تر از ظهر. ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو دو نیمکتی که روبروی هم قرار داشتند و دو طرفشان را درختان مرکبات احاطه کرده بود نشان داد و گفت: فکر کنم اونجا برای حرف زدن مناسب باشه.
مرد سری تکان داد و به همان سمت راه افتاد. با فاصله روی نیمکت نشستند.
یتکا مردد مانده بود که چطور باب گفتگو را با مرد جلویش باز کند لب هایش را روی هم فشرد، تصمیش را گرفت و به طرف او چرخید. -من این ساعت کالس دارم و دوستم رو فرستادم به جای خودم. بهتره شروع کنیم. با من چه حرفی داشتین؟ مرد پای چپش را روی پای راست انداخت. نگاهش را به ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو دوخت. -در واقع من باید خیلی زودتر از این ها می اومدم اینجا، یعنی قبل از استخدام رها، اینجا اما به دلیل مسافرت کاری که داشتم نشد. نفسی گرفت و نگاهش را بی هدف در حیاط تاب داد و باز رویصورت ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو برگشت. -اینطور که معلومه نه من وقت دارم.
ابرو های ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو بالا رفت
نه شما. من اومدم اینجا تا از شما یک قولی بگیرم. ابرو های ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو بالا رفت. -قول چی؟ مرد ابروهایش را درهم گرد و جدی توضیح داد: داده بهتون. اون دختر حساسیه زود به آدم ها وابسته میشه و اعتمادببینید خانم شکیبا من نمی دونم رها در مورد ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو ورود چه قدر توضیح می کنه. من با کار کردنش مخالف بودم اما ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو ورود دوست داره نمیتونم جلوش رو بگیرم اما من وظیفه دارم که ازش محافظت کنم. من نمی دونستم که شما همکار مرد دارین و اینطور که فهمیدم خیلی هم با هم صمیمی هستین.
ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلون میان حرفش پرید:
این چه ربطی داره؟ مرد دستش را باالا آورد و ادامه داد: -این به من ربطی نداره اما همینطور که بهتون توضیح دادم رها.