ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سُرمه
سُرمه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل محسن
محسن
40 ساله از پیرانشهر
تصویر پروفایل آرش
آرش
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل ریما
ریما
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
29 ساله از محمودآباد
تصویر پروفایل ساره
ساره
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرزو
آرزو
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل پدرام
پدرام
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرزاد
فرزاد
31 ساله از صومعه سرا
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان

ثبت نام در مرکز همسریابی تهران

مرکز همسریابی به من چشم دوخت و لبخند شل و وا رفتهای روی لب آوورد، زمزمهوار گفت: ایشون مرکز همسریابی قم هستند... همسر یکی از دوستان!

ثبت نام در مرکز همسریابی تهران - همسريابي


تصویر همسريابي اغازنو

مردی که آرزوی هر دختری میتونه باشه! گذشته توی ذهنم مثل فیلم سینمایی کوتاه اکران شد... پیست رقص، اولین بار! مرکز همسریابی با تحکم گفت که سرگرده و من با سرتقی لج کردم و حرص خوردنشهاش رو با لذت تماشا کردم. ولی حالا نه مرکز همسریابی تبریز زورگویی میکنه نه من لجبازی!. . . حالا نگاه هر دومون مرحم جونمون شده! با لذت آهنگی که پخش میشد رو زیرلب زم زمه کردم و با کرشمه رقصیدم. درحالی که تیکهای از آهنگ رو توی ذهنم تکرار میکردم همراه مرکز همسریابی به جایگاهمون برگشتیم. با خنده شیرینی رو توی دهن مرکز همسریابی اصفهان گذاشتم و سر چرخوندم که نگاهم به دختر خوش اندامی افتاد که به سمت ما قدم برمیداشت. لباس قرمزی که توی تنش میدرخشید عجیب زننده بود و مطمعن اا نگاههای زیادی رو خریداری میکرد. رو به روی من و مرکز همسریابی که ایستاد احساس کردم که آشناست!

مرکز همسریابی تبریز کوبید سلامی کرد

لبخند پررنگی زد و همزمان با مشتی که به بازوی ورزیده مرکز همسریابی تبریز کوبید سلامی کرد؛ البته نه به من، بلکه به آرتام. و این من و توی هالهای از بهت فرو میبرد. مرکز همسریابی به من چشم دوخت و لبخند شل و وا رفتهای روی لب آوورد، زمزمهوار گفت: ایشون مرکز همسریابی قم هستند... همسر یکی از دوستان! مردمکهام رو به چشمان گربهایش سوق دادم، حالا یادم اومد. بهار که میگفتند شمایی!. . .

مرکز همسریابی اصفهان ایستاده بود!

همسر پرهام بیچاره! همونی که توی فیلم کنار مرکز همسریابی اصفهان ایستاده بود! پوزخند بیروحی زدم و با غرور سلم کردم که مضحک خندید و متقابل من مغرورانه جواب نیمه نصفهای داد.

  • زیباییاش رو نمیتونم انکار کنم، حتی با قاطعیت میتونم بگم که زیادی جلفه!
  • نگاه محکم و استوارش که مرکز همسریابی رو هدف گرفته بود آزارم میداد.
  • لبخند کج و معناداری زدم و دستی به چونهی مردونهی مرکز همسریابی تبریز کشیدم که سرش رو به طرف من چرخوند.
  • یه چیزی رو میدونی؟! لبخند زیبایی زد، دستم و توی دست مردونهاش گرفت و با حیرت سر تکون داد.
  • چشمکی بهش زدم و با شیطنت گفتم: اینکه دوستت ندارم!
  • فشاری به دستم آوورد و اخم مصلحتی کرد که گفتم: ع...ه خب راست میگم! من دوستت ندارم من.. . عاشقتم!

پر شور خندید و بوسهای به پشت دستم نشوند. اما من هیچ حس و حال تازهای رو دریافت نکردم؛ فقط زیر چشمی به جایی که بهار ایستاده بود خیره شدم که جای خالیاش باعث شد لبخند محوی روی لبهام شکوفه بزنه! حرفی که چند لحظه پیش به مرکز همسریابی زدم شاید بچگونه و شاید هم مزحک به نظر برسه ولی همین که تونسته بودم توجهاش رو به خودم جلب کنم برام بس بود. بعد از گذر دقایقی کوتاه اعلم کردند که امیر قراره بیاد به قسمت مرکز همسریابی قم. انقدر خوشحال شدم که بیاختیار از صندلی جدا شدم و شونه به شونهی مرکز همسریابی تبریز چند قدمی رو برای استقبال از مرکز همسریابی تهران طی کردیم.

امیر هم جای پدرم بود هم مادر... پدر و مادری که نبودنشون امشب حسابی حس میشد! مامان کاش بودی تا دست روی سرم بکشی و من با بغض صورتت رو ببوسم و تو محکم بغلم کنی! مرکز همسریابی کرمان کاش بودی که دستم و توی دست مرکز همسریابی اصفهان میذاشتی و کلی سفارش میکردی که نباید تار مویی از سرم کم بشه و آب توی دلم تکون بخوره!. .. درست شبیه همهی پدر و مادرها! ولی شما نیستید.

مرکز همسریابی تهران رو که توی کت و شلوار نقرهای براق دیدم

مرکز همسریابی تهران رو که توی کت و شلوار نقرهای براق دیدم اشک توی نگاهم درخشید و بیتاب خودم رو به آغوش امیر انداختم. دستان امیر به دورم حلقه شد و نجواگرانه گفت: دورت بگردم خواهرم! خودم و بیشتر بهش فشردم و با لحن کودکانهای نالیدم. - مرکز همسریابی در شیراز!. .. امیر دلم برای مامان و بابا تنگه! دستی به کمرم کشید و جواب داد.

مطالب مشابه