ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران

ثبت نام در همسریابی یارجان

همسریابی یارجانو جلو در کنارش زدم و وارد خونه شدم. چشمم به رد کبودی زیر گلوش کشیده شد و انگار تمام تنم آتیش گرفت. طناز هل کرده بود

ثبت نام در همسریابی یارجان - همسریابی یارجان


تصویر ثبت نام در همسریابی یارجان
  • سویشرت ورزشی همسریابی یارجانی رو تنم کرده بودم که بخاطر ورزش خیس عرق شده بود.آهسته سمت خونه گام برمیداشتم که یهو همسریابی یارجان رو با وضع بهم ریخته، همانطور که سوار تاکسی میشد در چندمتری خودم دیدم.
  • به خونهای که از اون خارج شده بود نگاه کردم و با خودم گفتم: طناز اونم اینجا! یاد حرف همسریابی یارجانی افتادم و رگ گردنم متورم شد. این امکان نداشت! همسریابی یارجانا عجله سمت خونه رفتم که دیدم همسریابی یارجانو در حیاط در حال کش و قوس بدنش هست.
  • با دیدن من ابروهاش رو بالا انداخت و با لبخند کجی گفت: بهبه سحر خیز شدی! همسریابی یارجان اعصابم بهم ریخته بود که با عجله سمت خونه رفتم و بعد از تعویض لباسهام سوئیچ ماشین رو برداشتم. سپهر با همسریابی یارجانا من با تعجب پرسید: کجا؟
  • همانطور که بند کفشهام رو میبستم گفتم: کار دارم. کدوم کار؟ همسریابی یارجانی در خروج به راه افتادم. یه کار مهم همسریابی یارجانو ! و از حیاط بیرون زدم. دزدگیر ماشین رو زدم و بعد سوار شدن، سمت خونه همسریابی یارجان حرکت کردم.
  • میدونستم شوهر همسریابی یارجانا خونه نیست. به خاطر همین بدون نگرانی زنگ درش رو زدم که چند دقیقه بعد خودش در رو باز کرد. با دیدن من با ترس و تردید نگاهم کرد.

با همسریابی یارجانا گفت: اینجا چیکار میکنی؟

میتونم بیام تو؟ با همسریابی یارجانا گفت: اینجا چیکار میکنی؟ سپس سرش رو بیرون آورد و نگاهی به کوچه انداخت. کارت داشتم. الان؟! همسریابی یارجانو جلو در کنارش زدم و وارد خونه شدم. چشمم به رد کبودی زیر گلوش کشیده شد و انگار تمام تنم آتیش گرفت. طناز هل کرده بود و نمیدونست برای چی اینطور بی خبر اومدم. همسریابی یارجان خونه نیست؟ لبش رو با زبانش تر ک رد. نه!

به چهره خستهاش نگاه کردم که نای ایستادن نداشت. با کنایه گفتم: شب مگه کارگری میکردی؟ طناز یهو سکسکه کرد و با خندهی ساختگی گفت: چطور مگه؟ روی میزی که توی حیاط ۳ متریشون بود نشستم.

همسریابی یارجانو قیافت خستگی میباره!

همسریابی یارجانو قیافت خستگی میباره! دستش رو به زیر گردنش کشید نه همسریابی یارجانی یکم سرم درد میکنه. بعد با حالت هل کرده گفت: برم برات صبحونه بیارم، حتما چیزی نخوردی؟

مطالب مشابه