همشون رو چید تو سینی و گذاشت جلوی حکم عقد موقت ساعتی. همون موقع، حکم شرعی صیغه ساعتی رو به اتمام رسوند. چرخید سمتم. چشمای به رنگ شبش از خوشحالی برق زد. در جا، لبای نازکش با سایت صیغه موقت کشیده شد. من رو با مهر و محبت سرشارش بغل کرد و سر و صورتم رو با بو*سه های مادرانه اش نشونه گرفت. مثل همیشه بوی گلاب میداد. حلقه دستم که دور گردنش بود رو تنگتر کردم و حکم عقد موقت ساعتی رو محکم بستم دلم برات خیلی خیلی تنگ شده بود مادر جون!
با ورود سایت صیغه موقت بهش خیره شدم
دستش رو نوازشوار کشید روی کمرم و با صدای تحلیل رفته گفت دیگه میخواستم بیام تهران ببینمتون. ازش جدا شدم و با ورود سایت صیغه موقت بهش خیره شدم دو ساله که ندیدمتون. محسن و شیرین همیشه دوتایی میآن و شماها رو نمیآرن. ما هم که نمیتونیم بیایم. سایت صیغه موقت خجلی زدم و سرم رو انداختم پایین شرمندم حکم شرعی صیغه ساعتی، خودت که وضعم رو میدونستی. گونه ام رو بوسید دشمنت شرمنده عزیز دلم. تا دوازده شب از همه چی حرف زدیم و دوازده، خاموشی رو زدن.
تو رختخواب غلتی زدم. چقدر روستاییا زود میخوابن! حالا مثلا امشب مهمون داشتن، دیر خوابیدن که به دوازده شب کشید! سکوت شب، دوباره حال بدم رو برگردوند سرجاش. کم کم داشتم بغض میکردم. خیلی تلاش کردم تا دوباره اشکام سرازیر نشه؛ ولی انگار ممکن نبود. دوباره کنترل بغضم از دستم خارج شد. انقد اشک ریخته بودم که بالشتم خیس خیس شده بود. سوزش گلوم بیشتر شد. نفس عمیقی کشیدم و آروم، اشکام رو پاک کردم. تقریبا دو صبح بود که حکم عقد موقت ساعتی با خواب گرم شد.
صبح روز بعد، با صدای کشیده شدن پرده و بلافاصله بعد از اون، نفوذ نور خورشید به داخل اتاق، چشمام رو باز کردم. نگاه اولم رو به ساعت دوختم. هفت صبح! فکر کن من ساعت هفت صبح بیدار شم. عمرا! با لجاجت، لحاف رو تا سرم کشیدم بالا که صدای حکم شرعی صیغه ساعتی دراومد ای داد! تو هنوزم خوابالویی دخترم؟ جوابی نگرفت و اضافه کرد فردا پس فردا عروسی کردی از این کارا کنی، یه ماه نشده میآرن میذارنت خونه باباتا!
دیدم چاره ای جز بیدار شدن ندارم. لحاف رو باز کردم و بلند شدم. خمیازه ای کشیدم و از سایت صیغه موقت زدم بیرون. از باباجون و حکم عقد موقت ساعتی خبری نبود. با تعجب گفتم بقیه کجان حکم شرعی صیغه ساعتی؟ قوری رو گذاشت رو سماور و گره روسریش رو محکمتر کرد اونا رفتن سر زمین صبحونشون رو بخورن عزیزدلم.
گفتم احکام شرعی صیغه ساعتی همون یه دونه کافیه ها!
همینجوری که داشتم میرفتم حیاط، گفتم احکام شرعی صیغه ساعتی همون یه دونه کافیه ها! دوتا دوتا؟ بامزه خندید کارای پدربزرگته دیگه. باید یکی تو اتاق باشه، یکی اینجا. شیرآب رو باز کردم و شلنگ رو گرفتم رو صورتم. انتظار نداشتم آب تا این حد سرد باشه. از سردی بیشازحدش، جیغ خفیفی کشیدم وای احکام شرعی صیغه ساعتی! صدای نگران احکام شرعی صیغه ساعتی به گوش رسید وای! خوبی لیلی؟ از کارای خودم به خنده افتادم. ریز خندیدم چیزی نیست احکام شرعی صیغه ساعتی. نصفه جون شدم دختر!