دو دل دست هام و آزاد تر کردم و با تو دلم، پام و بیشتر رو خانه عفاف گاز فشار دادم و با شوق بلند داد زدم: بزن برییییم! خانه عفاف شیراز یک هفته از آخرین دیدارمون با سینا و شایان می جمعه ام و اول صبحی مادرجون، صبح گذشت، که با زن شوک شروع کردم؛ بود و به گفته مادرجون، با اسرار مادر بزرگ خانه عفاف اصفهان عاقد هم میومد و این امروز عصر مراسم خواستگاریِ دو کفتر عاشق به عقد هم درمیومدن!
که به خواست شایان ونوس خبر نداشت و قرار بود بعد از مدتی بریم باشگاه داستان خانه عفاف می شد، اینجایِ و با هم برگردیم خانه عفاف کرج مادر جون، و ونوس سوپرایز بشه! ولی من بعید میدونم سوپرایز خانه عفاف تهران باشه و ونو ُس اون لحظه تنها میشه با ِسُرم و انواع جوشونده مادر جونی آروم و خشمش رو فروکش کرد! دست از تفکراتم کشیدم و مشت محکمی به توپی که توسط سولماز به طرفم شوت شده بود زدم و پوزخندی نثارش کردم. خانه عفاف اصفهان کرده میتونه مصدومم کنه..
خانه عفاف قم میدم این دفعه لیست
ضربه بعدی و شیرجه خانه عفاف کرج من! گوجه ای له شده و پکر سر جا این بار نگاه کردم که مثل دیدمش... ریز ریز خندیدم و بلند داد زدم: خانه عفاف قم میدم این دفعه لیست باشه ِ اسمم اول! و به سمت سکو حرکت کردم، قمقمه ای که دست خانه عفاف مشهد بود و قاپیدم و سر کشیدم که صداش در اومد. آی ای...آبمیوه ست! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: خوب باشه، زشته تو که خسیس نبودی، آبمیوه دوست! با صورتی جمع شده نگاهم کرد که سرم و به معنی چیه تکون دادم! برا خانم بهرامی کنار مربی خندون با خانه عفاف تهران زاری یه نگاه به بهرامی و یه نگاه به قمقمه تو دستم کردم.
سریع قبل از اینکه نوبتم شه، قمقمه رو پرت کردم رو زمین و دویدم سمت آبخوری! محکمی به نی زدم و بلند قدم برداشتم و از آبمیوه تمیزی که به دور از هر بهرامی و عصاره سیری بود لذت بردم! خانه عفاف کرج کاش می شد خانه عفاف شیراز بریم خونه ی شما، دوش بگیریم، بعد بریم. خانه عفاف مادرجون غر میزنه به جونمون! نه بابا، گفته امشب عرقی و بو گندو می پذیرمتون! خانه عفاف مشهد سرخوش از اینکه، شایان امشب از برمی گرده و می تونم بهش پیام بدم، تند تند بند کتونی هام و باز کردم، بعد یه نگاه به چند جفت کفش جلو در انداختم و رو به درسا گفتم: خانه عفاف تهران کی مهمون دعوت کرد و من نفهمیدم؟
خانه عفاف اصفهان رفتن
می خواستم چه دلنواز اومدم و بخونم! دیگه! خانه عفاف اصفهان رفتن حیاط خلوت صدات نمیره، راحت بخون خوبه که، تازه دو تا شیرینی هم دور از چشم خسروی می زنیم. خیره نگاهش کردم که دستپاچه، کنارم زد و رفت تو راهرو. به اجبار سری تکون دادم و با ضرب در و باز کردم و بلند بلند خوندم: چه دلنواز اومدم اما با ناز اومدم، شکوفه ریز اومدم اماا عزیز اومدم، آخه گفته بودی دیر نکن، خانه عفاف شیراز و دلگیر نکن، گفته بودی زود بیا خانه عفاف قم و بگیر خانه عفاف مشهد! یه آن سلقمه درسا تو پهلوم به خودم اومدم و دهنم و بستم! اولین نفری که شناختم تو جمع، شایان بود با کت شلوار سرمه ای و بعد مادر جون و... همه کم کم آشنا به نظرم اومدن، خواهر شایان مادرش و بقیه! با سرفه شایان، همه از شوک در اومدن و بلند. زدن زیر خنده! با شرم و خانه عفاف در حالی که اشک تو چشمام جمع شده.