لبخندی پاسخ داد: -سالم باباجون. خرید خانه در تهرانپارس غربی تهران محکم پدر بزرگش در گوشش پیچید: -علیک سالم عزیزدل بابا. خوب ی دخترجان؟ ستاره محکم چشمانش را روی هم فشرد و برای این که پدر بزرگش را ناراحت نکند با با خرید خانه در تهرانپارس غربی تهران تقریبا شادی گفت: -عالی ام بابا جون! شما خوبی ؟ پدر بزرگش خندی د و گفت: -تو خوب باشی منم خوبم دخترم. زنگ زدم بگم امروز خرید اپارتمان در تهرانپارس غربی تهران زنگ زد بهم. ستاره تند تکیهاش را، از پشتی گرفت و کنجکاو گفت: -خب چی گفت؟!
لحن خرید خانه در تهرانپارس غربی تهران پدربزرگش جدی شد
لحن خرید خانه در تهرانپارس غربی تهران پدربزرگش جدی شد و گفت: -این رسمش بود دختر؟
تو مگه بزرگ تر نداری؟! ستاره آب دهانش را قورت داد. ترسیده بود. چه شده بود ؟!
-بابایی چی شده؟! پدر بزرگش کالفه پوفی کشید و گفت: -نمیخواد چیزی پنهون کنی!
خرید خانه کلنگی در تهرانپارس غربی همه چیز رو گفت! ستاره متعجب گفت: -من... پدر بزرگش پرید وسط حرفش و گفت: -خیلی خب نمیخواد چیزی بگی. حاال که هم تو اون رو دوست داری هم اون تورو؛ هفته دی گه میام که کارای عقد انجام بشه! خوبیت نداره دوتا عاشق بدون محرم یت زیر یک سقف باشن! ستاره دهانش باز ماند. عقد؟ با چه کسی با خرید خانه کلنگی در تهرانپارس غربی؟! -بابا من... -هیس دخترم نمیدونی که چقدر خوشحال شدم وقتی خرید خانه کلنگی در تهرانپارس غربی گفت ستاره من رو دوست داره و میخوایم ازدواج کنیم. درسته ناراحت شدم که بدون در نظر گرفت من بله رو دادی. اما خوشحالم که میخوای بری سرخونه زندگ یت. به خانواده پدر یت خبر دادم همه رو برای عقد دعوت کردم...
دیگر چیزی نشنید.
همه برای عقد او دعوت بود ند؟ عقد ی که خودش نیز ازش خبر نداشت؟! چه عقدی؟ ندانست کی کرد و کی گوشی را قطع کرد. همه خبر داشتند! پدربزرگش برا یش خوشحال بود. بدون خواستگاری مگر کسی را عقد می کنند؟ خرید خانه در تهرانپارس غربی در آمد. از جایش برخاست و از اتاقش بیرون زد. میخواست بحث بزرگی با خرید آپارتمان در غربیه ای تهرانپارس راه ب یندازد! به چه حقی چنین دروغ بزرگی به پدربزرگش گفته بود ؟! خرید آپارتمان در غربیهای تهرانپارس به دیوار کنار د ر ورودی تکیه داده بود و با چشمان بسته آرام به سواالت مادرش پاسخ م یداد: -پسرم مطمئنی خوبی؟ من و کشتی از نگرانی! -خوبم مادر من خوبم. ستاره کجاست؟! با پرسیدن ا ین سوال چشمانش را باز کر ده و به روبه رویش نگاه کرد و ستاره را دید که متعجب به صورت پر زخمش خ یره است. با خشم تکیه اش را از دیوار گرفت و در حالی که به سمت ستاره میرفت گفت: -حاال واسه خاطر ی ک گوشی آدم م یفرستی سراغ من؟! سهیال متعجب و نگران گفت: -چی میگی مادر! ؟
خرید خانه در تهرانپارس غربی دیوار بود
و ستاره همچنان متعجب از اتفاقات دور و برش خیره به خرید خانه در تهرانپارس غربی دیوار بود. خرید خانه در تهرانپارس غربی دیوار وسط پذیرا یی ایستاد و در حال ی که به ستاره اشاره میکرد گفت: -این تنها یادگار خواهرت باعث شده من حال و روزم ای ن باشه. ``باشه``آخرش را با داد گفت. ستاره با داد خرید خانه در تهرانپارس غربی دیوار به خود آمد. اخم هایش را در هم کشید و گفت: چی میگی تو؟
عقده تو داری خالی میکنی؟
چرا به بابابزرگ گفتی؟من حاضرم برم قبرستون اما زن توی نامرد نشم! سهیال محکم بر صورت خود کوب ید و گفت: خواستگاری اینجا چه خبره؟! ای جونمو بگی ر راحتشم. مگه تو به خريد خانه در تهرانپارس غربي بله ندادی؟ خريد خانه در تهرانپارس غربي بی توجه به مادرش تند به سمت ستاره خ یز برداشت و دستش را کشید و به سمت اتاقش برد. تمام اتفاقات در عرض چند ثانیه افتاد. حتی فرصت نشون دادن عکس العمل را از مادرش و ستاره گرفت. تا سهیال به خود بی اید جفتشان در اتاق ستاره جای گرفتند و خرید خانه در تهرانپارس غربی چرخش کلید نشان از قفل شدن در اتاق داد.
سهیال ترسیده به سمت اتاق ستاره پا تند کرد و داد زپسرم دیوونگی نکنی،
جون من درو باز کن. پشت در التماس میکرد و خرید خانه در تهرانپارس غربی ستاره سوهان روحش شده بود. با هر داد ستاره به شدت اشک هایش افزوده میشد! ناتوان پشت در نشست و زجه زد: حاللت خريد خانه در تهرانپارس غربي جون من ولش کن، ولش نکنی به والی علی شیر مو نمیکنم. خرید خانه در تهرانپارس غربی جیغ های ستاره قطع شد و هق هق بلندش تمام خانه را پر کرد. سهیال درمان ده سرش را به دیوار تکیه داد و از شدت گریه شانه هایش میلرزید. خرید خانه در تهرانپارس غربی تهران چرخش کلید و سپس باز شدن در به گوش سهیال رسید. سرش را بلند کرد و به خرید اپارتمان در تهرانپارس غربی تهران که از شدت خشم، حرص نفس نفس میزد خیره شد. خرید اپارتمان در تهرانپارس غربی تهران کمربندش را انداخت جلوی مادرش و گف