ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران

داستان خفن و جدید

داستان های عجیب و کوتاه عادت کرده بود به دیوونه بازیای من.: - راستی داستان خیلی خیلی کوتاه.. . اونی که خواسته بودی رو داستان خفن.. . نمی دونم درسته یا نه..

داستان خفن و جدید


تصویر داستان خفن و جدید

بردمش توی داستان خفن و لباسای راحتیش، که روی تخت گذاشته بودم رو نشونش دادم.: - لباساتو عوض کن.. . من برم برا داستان ترسناک یه چی بیارم بخوره.. . قبل رفتن خودم دکمه ها پیرهنش رو باز کردم و از تنش درآوردم.: - میندازمش لباسشویی.. . داشتم می رفتم که دستمو گرفت و پیشونیمو بوسید. نیشم شل شد. رفتم تو داستان خفن. لباسشو انداختم تو لباسشویی و براش شربت درست کردم. با هم اومدیم بیرون. اون از اتاق. من از داستان ترسناک.. . نشست روی مبل و منم کنارش. سینی رو گذاشتم روی میز. لیوان شربتش رو برداشتم. سرم رو کج کردم و لیوان رو با لبخند گرفتم طرفش. با مهربونی نگاهم می کرد. شربت رو ازم گرفت و سر کشید. تلویزیون رو روشن کردم. کدوم کانال رو میل دارین سرورم ؟.. .

داستان خیلی خیلی کوتاه

داستان های عجیب و کوتاه عادت کرده بود به دیوونه بازیای من.: - راستی داستان خیلی خیلی کوتاه.. . اونی که خواسته بودی رو داستان خفن.. . نمی دونم درسته یا نه.. . لیوانش رو گذاشت توی سینی. محمد: - برم ببینم.. . رفت تو استدیوش. منم پا شدم سینی رو بردم تو داستان ترسناک و لیوان رو آب کشیدم. با گیتارش اومد بیرون. داشتم سیب زمینی های پوست کنده بودم رو نگینی خورد می کردم. از پشت اپن نگاهش کردم. ایستاده بود. محمد: - خوب بود.. . نت ها رو دو قسمتشم دیدی ؟.. .: - آره ولی وقت نشد بخونم.. .

محمد: - ببین من می خوام این دو تا رو با هم تلفیق کنم.. . بیا گوش کن ببین چطوره.. . ببین منظورم رو متوجه میشی ؟.. . سراپاگوشم.. . گیتارش رو دوباره به دست گرفت. من هنوز درگیر پرتقال بودم. موهام ریخت جلوی چشمم. داستان های عجیب و کوتاه: - به حرکت لب و دهن من نگاه کن.. . داستان خفن متوجه میشی.. . سرم رو آوردم باال تا نگاهش کنم. بدون این که کارد رو بذارم زمین، با سر انگشتای دست راستم، به جز انگشت شصت و اشاره ام، موهای روی صورتم رو کنار زدم ؛ و همزمان یه به گردنم یه تکونی دادم تا موهام کامال بره عقب.

داستان خیلی خیلی کوتاه وای قلبم

منتظر خوندن محمد بودم که ناگهانی چشماشو بست و با لبخند خیلی قشنگی گفت ؛ داستان خیلی خیلی کوتاه وای قلبم.. . خنده ام گرفت. داستان های عجیب و کوتاه آخه المصب چند بار بگم نکن؟.. . ها.. . ؟.. . هم خنده ام گرفته بود. هم از این همه حساسیتش متعجب بودم.: - مگه چیکار کردم ؟؟؟... زدیم زیر خنده. خنده ام که تموم شد دوباره مشغول تیکه کردن پرتقال شدم.: - انگار بار اولشه منو می بینه.. . داستان ترسناک گذاشت کنار و بیشتر بهم نزدیک شد. پرتقال گذاشتم تو دهنش. یاد حدیث پیامبر افتادم ؛: - « هر زنی که لقمی ای در دهان شوهرش بگذارد، گویی چندین سال عبادت کرده است. » داستان خیلی خیلی کوتاه نه.. . بار اولم نیست.. . ولی االن خوب دارم می بینمت.. . می تونم «خوب» ببینمت.. . یه تیکه پرتقال خوردم و باز یه تیکه گذاشتم دهن داستان های عجیب و کوتاه. فرو داد و بهم خیره شد. داستان خیلی خیلی کوتاه اگه قبلنا باید یه کار خاصی می کردی تا قلبم بلرزه.. . االن دیگه الزم نیست.. . چون همینطوریش کال رو ویبره اس.. .

مطالب مشابه