-دیر کردی خانوم خانوما.
سایت همسریابی جدید هلو گفت
سوئیشرتم رو در آوردم و گفتم: -کار داشتم. سایت همسریابی جدید هلو گفت: -چه کاری اون وقت مثالً؟
همچین چپ نگاهش کردم که خودش دستگیرش شد بهش دخلی نداره و روش رو اونور کرد.) قیافه م هم که خوراک ترسناک بازی و... اصن نگم چی میشم! (پسره ی نچسبِ چندشِ دماغ منقار عقابی! ) اون »نچسب« رو سانسور کنین. نرم افزار صیغه یاب هلو باید بهش لقب چسب آهن داد؛ قشنگ میچسبه، کَنده هم نمیشه. (امیر گفت: -خب، پس قرار شد فردا با ماشین ثبت نام در سایت همسریابی هلو بریم دیگه؟ چشم هام گرد شد. با ماشین این بوزینه؟! حاال این به کنار، این شامپانزه چطور راضی شده با ماشینِ به قول خودش منحصر به فردش بریم شمال؟ پنل کاربری سایت همسریابی هلو لبخند چرتی زد و گفت: -البته! تازه اگه با نرم افزار صیغه یاب هلو من بریم بیشتر هم خوش میگذره. لبخند تمسخرآمیزی زدم و گفتم: -یه وقت نرم افزار صیغه یاب هلو خوشگلت رو تو راه به چیزآباد ندیم؟ الاقل پورشه ت رو می آوردی. همه نگاهم کردن. پنل کاربری سایت همسریابی هلو از رو حرص و بهار از رو خواهش که چیزی نگم. کالفه چشم هام رو تو حدقه چرخوندم و روم رو اونور کردم. نیلو گفت: -خب پس فردا با ماشین پنل کاربری سایت همسریابی هلو راه میافتیم.
همسریابی هلو ورود مخالفت کردن
من و بهار و امیر موافق بودیم؛ اما سایت همسریابی جدید هلو و همسریابی هلو ورود مخالفت کردن. نرم افزار هلو گفت: -اوه ساعت نُه؟
من که اون موقع دَه هزار پادشاه هم خواب دیدم. پوزخند زدم که همسریابی هلو ورود هم گفت: ن هم تا بیدار بشم و هاتچاکلت صبحم رو بخورم و تو سالریوم هم برنزه کنم، زمان میبره. پوزخندی کنار لبم نشست و گفتم: -عزیزم تو که خدادادی سیاهسوخته هستی، حاال چرا دیگه برنزه؟ گفت: -عشقم از تو که بهترم، تو انقدر سفیدی که بیشتر شبیه میته ایی تا زنده ها. این رو گفت و بلند زد زیر خنده. نه حرص میخوردم، نه عصبانی بودم. ریلکس بهش زل زده بودم که گارسونی سمتمون اومد و با عصبانیت رو به همسریابی هلو ورود غرید: -هوی خانوم، مگه اینجا طویله یا وسط خیابونه که قهقهه میزنی؟ آرومتر! و بعد از یه چشم غرهی حسابی به همسریابی هلو ورود، رفت. ثبت نام در سایت همسریابی هلو دهنش رو بست و متعجب و با چشم های گرد به رفتن گارسون نگاه کرد. لبخند رو لبم بزرگتر شد و پوزخند صداداری زدم، بقیه هم ریز میخندیدن. خسته کننده برای توصیف امروز کم بود، افتضاح بود؛ به خصوص با وجود ثبت نام در سایت همسریابی هلو. باز نرم افزار هلو آرومتر بود. بعد از نیم ساعت موندن و تحملکردن حرف های چرت بچه ها، به خونه برگشتم. شب شده بود و هوا تاریک بود. سمت در رفتم و کلید انداختم. در رو باز کردم و رفتم داخل رفتم. برق رو روشن کردم. چرا خونه تاریکه؟ بقیه کجان پس؟
در رو بستم و داد زدم: -مامان؟ بابا؟ کجایین؟ جوابی نشنیدم. شونه ای باال انداختم. البد کار داشتن، بیرون رفتن. تو اتاق رفتم و لباسام رو عوض کردم و خواستم رو تخت دراز بکشم که چشمم به کاغذ روی میزم افتاد. برش داشتم و خوندم: »الناز، من و بابات رفتیم بیرون. احتماالً دیر بیایم. خودت شام بخور.« کاغذ رو روی میز گذاشتم. ای بابا! حاال چی بخورم؟ خب بذار مِنوی غذا رو با خودم مرور کنم:
-چلو املت
-نون پنیر
-کیکِ
از یه هفته پیش مونده
کارد بخوره به شکمم 5
زهر هالهل
بمیرم از گرسنگی