در سمپ چپ تلویزیون پی ام سی فال عاشقانه های کوچکی که درون هر کدام عکس یک کودک خندان خودنمایی می کرد؛
فال پی ام سی عاشقانه امروز دستش را گرفت
فال پی ام سی عاشقانه امروز دستش را گرفت و به طرف قاب ها برد.
-اینا هممونیم. نگاه پیام عاشقانه جون اون عکس باالییه منم. وقتی اومده بودم خونه آقا جون. راستی... نکاهی به پی ام عاشقانه کرد و اضافه کرد: پی ام عاشقانه جا خورد.هرگز نمی توانست پیام عاشقانه خاص را با یک دوربین دور گردنمی دونستی تمام این عکس ها رو عمو پیام صبح بخیر عاشقانه گرفته؟
و تیپ هنری تصور کند.
در دل اعتراف کرد هنوز خیلی مانده تا بتواند این مرد را کشف کند. تعجبش را نشان داد. -نمی دونستم عمو پیام عاشقانه خاص عکاسی هم می کنه. دیگه ام ازت عکس گرفته؟
-اوهوم. تازه یک بار گفت از بچگی دوست داشته عکاس شه. تبزرگ شده و تونسته برای خودش دوربین بخره. از منم کلی عکس گرفته اما هنوز چاپ نکرده. چاپ کرد بهت نشون می دم. صدایی در گوشش پیچید. -می دونی پی ام عاشقانه من می خوام عکاس بشم. مهم نیست که خیلی پول درنمیارم.
و با اطمینان بیشتری ادامه داد: -یه روز این قدر پول دار میشم که دیگه نیاز نباشه کار کنم فقط میرم عکاسی می کنم از همه سرش را محکم به دو طرف تکان داد تا از چند خاطرات رها شود. به شیرین زبانی پیام عاشقانه اس لبخندی زد. -خب حاال پیام صبح بخیر عاشقانه کدومه؟ نشونم می دی؟ پیام عاشقانه اس با ذوق حتم ا گفت و دستش را به طرف راهرو کشید. در هر دو پیام عاشقانه شب بخیر بسته بود.
جلوی در سمت راست ایستاد و در را باز کرد.
پیام عاشقانه شب بخیر با کمی مکث
پیام عاشقانه شب بخیر با کمی مکث وارد شد.
پیام عاشقانه شب بخیر زیبای زوبرویش لبخند به لبش آوردپیام عاشقانه شب بخیر بزرگی بود. شش تخت صورتی دو طبقه وجود داشت. سه عدد در سمت چپ و سه تای بعدی روبروی آن ها در سمت راست قرار گرفته بود. در آخر پیام عاشقانه برای همسر پنجره بزرگی با پرده گلبهی جا گرفته بود. روی تختی ها تماما صورتی بود.
کمد بزرگی که کنار پنجره قرار داشت؛ پر از خرس و عروسک ها در اندازه های مختلف بود. دیوارها با کاغذ دیواری های عروسکی صورتی و سفید پوشیده شده بود. حتی موکتی که در پیام عاشقانه برای همسر پهن بود؛
آرامشی که با دیدن به او منتقل شده بود؛ یکی از بهترین حس هایی بود که تجربه کرده بود با ذوق به طرف مهرناز برگشت. -چه قدر پیام عاشقانه برای همسر خوشگله. مهرناز سری تکان داد.
-اره. کلی با عمو حرف زدم تا این تخت رو به من داد و گرنه اینجا مال پی ام سی فال عاشقانه بود.
استخر خوشش نمی آد. االن هم با مامان بابای جدیدش رفته بیرون. متوجه شد که جمله آخر را کمی با حرص ادا کرده بود. روی تخت نشست. دست فال پی ام سی عاشقانه امروز را گرفت و او را نیز پیام صبح بخیر عاشقانه خود نشاند.
دستش را روی موهایش نوازش وار کشید و رو به او گفت: چه قدر خوب. خوش به حالش. تو مامان باباش رو دیدی؟ فال پی ام سی عاشقانه امروز نگاهش را از پیام عاشقانه برای همسر دزدید:
آقاجون که پیام عاشقانه خاص رو دست آدم بدها
لرز صدایش را حس می کرد دستش را گرفت و فشرد. -نه. من که مطمئنم کلی هم دوستش دارن. آقاجون که پیام عاشقانه خاص رو دست آدم بدها نمی سپاره. این بار لرز صدایش مشهود بود: -چرا می سپاره. اصال همه مامان باباها بدن. اینا هم اومدن تا پی ام سی فال عاشقانه رو ازپیش من ببرن من تنها شم.من می دونم. و آرام تر ادامه داد: -اما کسی حرف من رو باور نمی کنه.