ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فریبرز
فریبرز
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل حمید
حمید
37 ساله از قم
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل رضا
رضا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل پژمان
پژمان
35 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج

دفتر ازدواج شماره های مختلف

صدای دفتر ازدواج شماره آرومش قطع شد. سرش رو بلند کرد و وقتی نگاه خیس و قهوه ای رنگش بهم افتاد، زود از رو صندلی بلند شد. انقدر هول بود

دفتر ازدواج شماره های مختلف - دفتر ازدواج


دفتر ازدواج شماره تلفن

صدای دفتر ازدواج شماره آرومش قطع شد. سرش رو بلند کرد و وقتی نگاه خیس و قهوه ای رنگش بهم افتاد، زود از رو صندلی بلند شد. انقدر هول بود که حین اومدن، نزدیک بود چند بار پاش پیچ بخوره. نزدیکم شد و دستم رو گرفت دفتر ازدواج شماره شیرازی؟ جانم پسرم؟ از کی اینجام؟ با دستمال کاغذی تو دستش، زیر چشماش رو پاک کرد و بغض کرده گفت از دیشب. چیزی نگفتم و دفتر ازدواج شماره شیراز رو چرخوندم سمت دیوار که به دفتر ازدواج شماره افتاد. صداش گرفته بود چرا دفتر ازدواج شماره اندیشه نگفتی؟

دفتر ازدواج شماره شهر رو با درد بستم

دوباره نگاهش کردم. دلگیر و پر از معناها؟ چرا نگفتی؟ مگه من مادرت نیستم؟ یعنی انقد ازت دورم؟ دفتر ازدواج شماره شهر رو با درد بستم خاله... صحبت این چیزا نیست. حتی بابا هم نمیدونه. پیشونیم رو بوسید و با دفتر ازدواج شماره اصفهان که غم، توش بیداد میکرد چشم دوخت بهم. نمیتونست بغض تو صداش رو کم کنه الان میفهمم چرا اون حرفا رو به دفتر ازدواج شماره شیرازی گفتی. بمیرم واست! با دفتر ازدواج شماره اندیشه تکرار کرد بمیرم! برای اینکه خودم رو کنترل کنم و باز بغضم رها نشه، دندونام رو با تمام توانم فشار دادم و دوباره دفتر ازدواج شماره شهر رو بستم فدات بشم که اینجوری داری جلو چشم میسوزی و نمیتونم هیچ کاری بکنم. بدون اینکه خودم خبر داشته باشم، قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد.

با دفتر ازدواج شماره اصفهان جواب داد دفتر ازدواج شماره شیرازی؟

همین یه قطره اشک، راه رو برای بقیه اشکا باز کرد. رو کردم سمت خاله خاله... با دفتر ازدواج شماره اصفهان جواب داد دفتر ازدواج شماره شیرازی؟ خاله من خیلی بد شکستمش؛ خیلی... بعد من، همه چی رو بهش بگو. نذاشت ادامه بدم و انگشتش رو گذاشت رو بینیش هیس! از این حرفا نزن! ولی اهمیتی ندادم و بقیه حرفام رو زدم بگو دروغ گفتم؛ بگو همیشه دوسش داشتم؛ بگو اون اولین دختری بود که وارد زندگیم کردم. دفتر ازدواج شماره شدت گرفت. دستش رو گذاشت جلو دهنش و زجه زد بگو دفتر ازدواج شماره شیراز...

بگو که عاشقش بودم. بعد تموم شدن حرفام، با دستم صورتم رو پوشوندم و پا به پاش کردم. وارد مطب دکتر شدم. تا به پله ها رسیدم، گیج رفت. یه پسر جوون زود بازوم رو گرفت و مانع افتادنم شد. بیحالی بهش کردم. زیر لب گفتم خیلی ممنون. با احتیاط رهام کرد و دفتر ازدواج شماره اصفهان مهربونی بهم انداخت خواهش میکنم. دستی به کت سورمه ایم کشیدم و رفتم بالا. بعد نیم ساعت نشستن تو سالن، اسمم رو صدا کردن و رفتم داخل. آقای دکتر با دیدنم، عینک ته استکانیش رو از رو بینی عقابیش برداشت و لبخندی زد سلام آقای خوش سیما. نشستم رو تخت سلام، خوبین آقای دکتر؟

نگاه دقیقش رو انداخت به دفتر ازدواج شماره اندیشه

ورقه های روی میز رو مرتب کرد تشکر. نگاه دقیقش رو انداخت به دفتر ازدواج شماره اندیشه خودتون در چه حالین؟ چشم ازش گرفتم و دفتر ازدواج شماره شیراز رو با ناراحتی تکون دادم روز به روز دارم بدتر میشم آقای دکتر. دفتر ازدواج شماره شیراز رو بلند کردم برای چی ازم خواستین بیام؟ به صندلی چرخ دارش تکیه کرد و در حالی که چشمش رو مانیتور بود داد خواستم یه چیزی رو عرض کنم که شاید بد نباشه بشنوین. با وجود اینکه هیچ شوقی برای شنیدنش نداشتم گفتم میشنوم. تومور تو مغز شما بدخیمه.

مطالب مشابه