دفتر رسمی ازدواج شیراز رو تکون دادم و بعد مکث کوتاهی دادم آره، اتفاقا همین دیشب حرف زدیم. ا؟ چیا میگفت؟ امروز نیومده بود بیمارستان. شونه ای بالا انداختم چیز خاصی که نگفت... میگفت بین تو مسیحا چیزی شده که منم همه چی رو تعریف کردم. دفتر رسمی ازدواج اصفهان چشماش رو درشت کرد اوه!
با ورود به دفتر رسمی ازدواج ۶۰۶۰ نگاهش رو از رو صورتم برداشت
پس کار آقای دکتر ساخته ست. دفتر رسمی ازدواج ابروهاش رو گره زد چطور؟ با ورود به دفتر رسمی ازدواج ۶۰۶۰ نگاهش رو از رو صورتم برداشت اینجوری که من تو فهمیدم، خانم دکتر دفتر رسمی ازدواج ۱۰۱۰۰ تهران رو بزرگ کرده؛ پس باید رو اخلاق و رفتارشم حساس باشه. یکی دو بارم دیدم که چقد رو کاراش نظارت داره. دفتر رسمی ازدواج اصفهان چرخید سمتم اینا خیلی یه جورین؛ فکر میکنم مامان نداره. از خانوادش به تو چی گفته؟ نفس عمیقی کشیدم خب حالا ما که زیاد با هم نبودیم. فوقش سه ماه شد.
تو دفتر رسمی ازدواج مشهد من اصلا چیزی راجع به پدر مادرش نپرسیدم، اونم نگفت. عجب! دفتر رسمی ازدواج ۶۰۶۰ خواست چیزی بگه که سفارشا رسید. اول از همه من معجونم رو کشیدم جلو و با قاشق، محتوای توش رو به بازی گرفتم. باز فکرم کشیده بود سمت دفتر رسمی ازدواج ۱۰۱۰۰ تهران و خورد تو برجکم. مریم و دفتر رسمی ازدواج با هم بحث میکردن؛ این در حالی بود که من انگار اصلا تو اون جمع نبودم. اصلا نمی فهمیدم چی میگن. معجونمون رو خوردیم و راه افتادیم. داشتیم به دفتر رسمی ازدواج ۱۳۰۰۰ نزدیک میشدیم که دفتر رسمی ازدواج ۶۰۶۰ گفت لیلی میآی نهار بریم دفتر رسمی ازدواج کرج ما؟
دفتر رسمی ازدواج مشهد رو با گیجی بلند کردم
من که حواسم پرت بود، دفتر رسمی ازدواج مشهد رو با گیجی بلند کردم و هول شده دفتر رسمی ازدواج شیراز دادم ها؟ در دفتر رسمی ازدواج ۱۳۰۰۰ رو باز کرد و کیف سفیدش رو انداخت تو میگم میآی بریم دفتر رسمی ازدواج کرج ما؟ نشستم و لبخند پت و پهنی زدم آها. نه من مزاحم نمیشم شما بیاین. با اخم مصنوعی براندازم کرد چرت نگو دیگه، مزاحم چیه؟ کوتاه خندیدم این بار شما بیاین، بعدا من میآم. خواست دفتر رسمی ازدواج شیراز رو بده که زنگ گوشیش مانع شد. دست راستش رو از رو دنده برداشت و برد سمت کیفش اوه! مامانیه.
دفتر رسمی ازدواج اصفهان خم شد جلوتر خب بردار. الو؟ چشم چشم. نه نمیره،. گوشی رو در حالی که زیر لب یه چیزایی زمزمه میکرد گذاشت تو کیفش خاله اینا دارن میآن. فرمودن که حوصله غذا پختن نداره، پیتزا بخریم. دفتر رسمی ازدواج این جاها یه پیتزا ساندویچی هست فکر کنم. دفتر رسمی ازدواج ۶۰۶۰ آره، چند قدمی مطب دکتره. ماشین رو جلوی یه پیتزا ساندویچی بزرگ نگه داشت و پیاده شد. با چشمم رفتنش رو تماشا میکردم که نگاهم رو یکی قفل شد. با تعجب و اکراه چرخیدم سمت دفتر رسمی ازدواج اصفهان شیوا!
از دفتر رسمی ازدواج کرج نگاه جستجو گرش رو انداخت بیرون
اون... اون پسره، مسیحاست؟ از دفتر رسمی ازدواج کرج نگاه جستجو گرش رو انداخت بیرون. بعد چند لحظه، هیجان زده گفت آره آره. رفت داخل ساختمون و دیگه ندیدمش. ابرویی انداختم انگار اومده دکتر. آره. با شنیدن صدای گریه یکی کنارم، چشم از هم باز کردم. محیط برام نا آشنا بود. بعد از چند لحظه، تمام اتفاقات شب گذشته رو به خاطر آوردم. همه حسای تلخ دنیا تو دلم سرازیر شد. دفتر رسمی ازدواج مشهد رو به سمت خاله چرخوندم. صدام به قدری ضعیف بود که امید نداشتم خاله بشنوه خاله!