ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل علی
علی
44 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل ❤️مرتضی❤️
❤️مرتضی❤️
50 ساله از خمینی شهر
تصویر پروفایل آوا
آوا
47 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مسیح
مسیح
41 ساله از کرمان
تصویر پروفایل شبنم
شبنم
35 ساله از آمل
تصویر پروفایل میترا
میترا
45 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مسیح
مسیح
51 ساله از تهران
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهشاد
مهشاد
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مریم
مریم
45 ساله از تهران

دو همدل همسریابی ایرانی

خاطر ورود به همسریابی دوهمدل چراغ هالو روشن کرد. دو همدل همسریابی: - خوابید باالخره ؟... چرخید طرف محمد که تو قاب در ایستاده بود. چشمم افتاد به گردن محمد..

دو همدل همسریابی ایرانی - همسریابی


تصویر دو همدل همسریابی ایرانی

محمد هم اومد تو اتاق. نگاهش کردم. داشت با یه ژست مردونه ی دیگه دکمه های پیرهنشو می بست. دلم هوری ریخت پایین. سریع ازش چشم گرفتم. صدای کوبیده شدن کلونِ روی در به گوشهام خورد. ورود به همسریابی دوهمدل از پشت در صدا زد؛ دو همدل همسریابی: - عاطی خانوم... منم، نمیخواد حجاب بذاری... محمد: - من باز می کنم... در باز شد و هر دو با هم اومدن توی اتاق. محمد به خاطر ورود به همسریابی دوهمدل چراغ هالو روشن کرد. دو همدل همسریابی: - خوابید باالخره ؟... چرخید طرف محمد که تو قاب در ایستاده بود. چشمم افتاد به گردن محمد... بهش اشاره کردم. متوجه نشد. کیمیا: - آقا محمد شرمنده مزاحم استراحت شما شدیم... بردارم غزاله رو شما استراحت کن... محمد که حواسش به من بود خیلی هول جواب ورود به همسریابی دوهمدل رو داد که؛ محمد: - نه... نه... من اومدم یه سر به خونه بزنم... یه آبی بخورم...

دو همدل همسریابی چیزی شده؟

آخر مجبور شدم به گردنم اشاره کنم. محمد فهمید و سریع دستشو گذاشت رو گردنش. دو همدل همسریابی چیزی شده؟... محمد به تته پته افتاد. محمد: - نه... یکم... یکم... گردنم درد گرفت یه لحظه... و از اتاق رفت بیرون. خنده ام گرفته بود. دوهمدل جدید چرخید و رفت باال سر غزاله. توی خواب عمیقی بود. لبخندی زد وآروم به دوهمدل بدون فیلتر گفت ورود به همسریابی دوهمدل: - به خاله بگو من اصال اثرات دلبریشو ندیدم... تا بنا گوش سرخ شدم.: - خیلی خری دو همدل همسریابی... و از خجالت رفتم بیرون...! داخل آشپزخونه شدم و دستم رو گرفتم جلو دهنم. خیلی خجالت کشیدم. محمد از دستشویی اومد بیرون و بهم خندید. شسته بود گردنشو. محمد: - فک کنم واقعا آبرومو بردیا... لبم رو گزیدم.

دوهمدل جدید از اتاق اومد بیرون

دوهمدل جدید از اتاق اومد بیرون. کیمیا: - شهاب زنگ زد گف میخوان سفره پهن کنن... بریم پایین ؟... : - باشه... لباسامو تنم کنمو بیام... کیمیا: - پس من رفتم... راه افتاد سمت در. یهو چرخید. کیمیا: - عاطفه راسی... چطور بیام به دوهمدل بدون فیلتر سر بزنم: - آها راست می گی.. . واستا بهت کلید بدم.. . اطرافمو نگاه کردم. محمد به روی اپن اشاره کرد. کلید رو چنگ زدم و دویدم. گرفتمش طرف ورود به همسریابی دوهمدل. دوهمدل جدید: - مرسیییی.. . زود بیاین.. . سرمو تکون دادم و چشمامو به معنی تایید روی هم فشار دادم. در رو بستم. محمد نشست روی مبل. لبخندی بهم زد و با سرش بهم اشاره کرد بشینم کنارش. جلوتر رفتم. کشوندم تو بغلش. محمد: - گردنمو که شستم.. . دوهمدل بدون فیلتر اینو نمیشوری.. . به تیشرتش اشاره کرد. محمد: - هر وقتم رنگش رفت تجدیدش می کنی.. . دوهمدل جدید خنده می گفت و همراهِ خنده اش نفسش رو خیلی کوتاه و صدا دار بیرون می داد. دلم ضعف می رفت واسه اینطور خندیدنش. انگار مست می شدم وقتی این مدلی می خندید. نگاهم کرد. فکر کنم فهمید باز دوهمدل بدون فیلتر شدم. خخخخخخخخ!!! صورتشو نزدیکتر کرد.

مطالب مشابه