ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مژده
مژده
33 ساله از رشت
تصویر پروفایل عباس
عباس
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
45 ساله از کرج
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل ساسان
ساسان
30 ساله از کرج
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
40 ساله از ری
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل رویا
رویا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل امید
امید
49 ساله از تهران

سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم در ایران

سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم لبخند روی لبام نشست. میخواست حرف بزنه. دستم رو دوباره نزدیک لبش برد و پی در پی بوسید. حرف بزن قوانین سایت همسریابی دوهمدم.

سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم در ایران - همسریابی


سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم در ایران تصویر

گوش شنوا برای درد و دل ها و شکایت های من. لعنت به من که در این شرایط بغرنج هم نمی تونستم احساسات خودم رو کنترل کنم. بوسه ای که به روی دستهای سردم نشست باعث شد چشمام رو باز کنم. سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم بود که نگاهم میکرد. ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم چشماش قطرات شبنم چه زیبا می درخشید. تا به حال اینطور ندیده بودمش. چقدر زیبا و خواستنی شده بود. عزیز و دوست داشتنی.. .. سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم لبخند روی لبام نشست. میخواست حرف بزنه. دستم رو دوباره نزدیک لبش برد و پی در پی بوسید. حرف بزن قوانین سایت همسریابی دوهمدم. به جای بوسیدنم حرف بزن تا بفهمم چه دردی تو سینه ات سنگینی می کنه. بهم بگو چی شده عزیزم. روی تخت نیم خیز شد و همونطور که دست من رو بغل گرفته بود گفت: -پاشو اماده شو بریم بیرون. سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم مدت خیلی اذیتت کردم.

با خوشحالی از پیشنهادش از جا پریدم و پیش خودم گفتم تا پشیمون نشدم اماده شم و او از این همه ذوق کودکانه ای که رد من دید لبخند بی رمغی زد. انگار حتی حس خندیدن نداشت. قوانین سایت همسریابی دوهمدم به روی پیشانی اش کشید و من بی توجه به چهره در هم شده اش به سمت کمد رفتم تا سریع لباسم رو عوض کنم. زمانی که دوباره مانند ان شبهای بی قراری روبروی هم نشستیم و چشم در چشم هم دوختیم صاحب کافی شاپ با دیدن ما لبخند زد

ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم چی شده بود

چند لحظه بعد به سمت ما امد و رو به سروش به لحن گله مندی گفت: ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم چی شده بود که سراغی از ما نمیگرفتید. چندیدن بار یادتون کردیم. سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم همان لبخند خشکش رو روی لب نشاند و گفت: -نه کم سعادتی ما بود که نمیتونستیم خدمت برسیم. بد نده اتفاقی افتاده بود. -نه کمی مشغله کاریم زیاد شده بود. -امیدوارم که مشکل برطرف شده باشه. ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم سر تکان داد و با افسوس گفت: -شده، شده. زمانی که او رفت من به عمق مشکل او پی بردم. انگار ضربه ای کاری از لحاظ شغلش خورده بود.

دیگر توان خندیدن م نداشت. این برای من خیلی سخت بود که سروش شادم رو اینطور افسرده و زار ببینم. قوانین سایت همسریابی دوهمدم که نگاهش میکردم. تلفن همراهم به صدا در امد.

دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی که برایم پیام فرستاده بود

با کرختی گوشی رو از کیفم خارج کردم و با دیدن شماره ای دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی که برایم پیام فرستاده بود بعد از لحظه ای مکث ان را باز کردم. -لحظه تصمیم گیری نزدیک شده. عضالت صورتم سخت منقبض شد. خودش بود. خود نفرت انگیزش بود حالم از او بهم میخورد. حالم از تمام ثروتش و ان بهایی که به اموالش میداد بهم می خورد. ان لعنتی چه تصمیمی داشت؟ جداً تصمیم داشت زندگی من رو از هم بپاشه؟ بره به درک. میخوام زودتر به درک واصل شه. احمق پیر خرفت... سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم بی توجه به نگرانی که در صورتم دویده بود سر به زیر انداخته بود و با سفارشش که روی میز اماده بود باز ی میکرد. انگار در این دنیا نبود. دلم میخواست فریاد میزدم و به او میگفتم که پدر دیوانه اش چند هفته است زندگی را بر من حرام کرده. دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی کاش میتوانستم به او بگویم که کاری برایم بکند تا اینهمه زجر نکشم

 اما او که خود از من بدتر بود. -پاییز همه چیز تموم شد. بیچاره شدم. به اخر خط رسیدم. چه ارزوها که واسه فرداها مون نداشتم. چه قوانین سایت همسریابی دوهمدم که برای خوشبخت کردنت نکشیده بودم. دوست داشتم خودم با تکیه بر دارایی خودم و اقتدار خودم رویایی ترین زندگی رو برات بسازم اما دیگه همه چیز تموم شد. داغون شدم. خوردم به پی سی. چی میگفت سروش؟ چرا اینقدر بی مقدمه شروع کرد؟ دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی حرفهایش بوی بدبختی و بی چارگی میداد؟ چه اتفاقی برای او افتاده بود که ارزوهایش رو بر باد رفته میدید؟ چه شده بود که ابتدای راه جا زده بود؟ -ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم داشتم اونقدر موفق بشم که پدرم به وجودم افتخار کنه اما. ... اما... عصبی و کالفه دستش رو که به دور لیوان روی میز بود فشار میداد و میان دندان های به هم فشرده اش صحبت میکرد.

مطالب مشابه