-سایت همسریابی هلو. اما باز هم هیچ حرکتی از خود نشان نداد. ترسید و اینبار صدایش را باالتر برد
-سایت همسریابی هلو. پاشو. نگاه وحشت زده اش را به سایت همسریابی شیدایی دوخت. قفسه سینه اش حرکت می کرد اما هیچ واکنشی نشان نمی داد. دیگر داشت گریه اش در می آمد که با بغض صدایش زد.
سایت همسریابی شیدایی تکانی خورد
ه...امون. سایت همسریابی شیدایی تکانی خورد، وقتی صدا خواب آلود سایت همسریابی شیدایی در گوشش پیچید؛ تازه فهمید در تله افتاده است. -فسقل، من مثل همون بیست سال پیش با صدا وز وز مگسم بیدار میشم. چرا داد می زنی؟
چشم هایش بسته بود و چشم های درشت شده سامانه همسر یابی را نمی دید. با حرص گفت: من رو بگو که دلم برات سوخت. سایت همسریابی آغاز نو خنده ای کرد عمال سامانه همسر یابی گیر افتاده بود.
دیگر دست و پا بی خودی نزد و فقط با حرص گفت: ولم کن. سایت همسریابی آغاز نو یکی از چشم هایش را نیمه باز کرد
عزیزم اما دیگه نمی گه. و صدایش را باال تر آورد. -فعال مدت تنبیه ات، پنج دقیقه اس. و دستوری ادامه داد. -پس پنج دقیقه سکوت. سامانه همسر یابی پیوند متعجب از روی جدیدی که از سایت همسریابی آغاز نو می دید، سکوت کرده بود. تنفس های نامنظم سایت همسر یابی موقت نشان از بیداری اش
داشت اما چشم هایش بسته بود. او هم روش سایت همسر یابی موقت را پیش گرفت و چشم هایش را بست و در دل شکر کرد. نفهمید چند دقیقه گذشت که سرانجام تسلیم استرسش شد. چشم هایش را باز کرد و سرش را باال گرفت تا صورت را ببیند.هامون را آهسته صدا زد.
او هم همانطور جوابش را داد.
-جانم؟ با احتیاط گفت: بریم؟ مامانم نگران می شه. سرش را به باال و پایین تکان داد. -اوهوم. چشم هایش را باز کرد. -سامانه همسر یابی پیوند! سامانه همسر یابی پیوند گیج نگاهش کرد. -جانم؟ - پاشو بریم. سامانه همسر یابی پیوند که انگار منتظر همان فرمان بود؛ عین جن زده ها از جا پرید. کیفش را برداشت و به سرعت پشت سر هامون از اتاق بیرون آمد. در راه هر دو سکوت کرده بودند
و تنها صدای ضبط ماشین سکوت بینشان را می شکستا نزدیک شدن به خانه، یک دل شد و خجالت را کنار گذاشت.
محتاطانه اسم هامون را صدا زد. هامون انگار که حرف زدن سامانه همسر یابی همدم را به فال نیک گرفت؛ با لبخند به طرف سامانه همسر یابی همدم برگشت و با محبت گفت: جانم؟ سامانه همسر یابی همدم لب گزید؛ با هر نگاهی که به هامون می انداخت تمام لحظه های رستوران برایش تداعی می شد.
سایت همسریابی هلو همانطور که نگاهش به جلو بود؛ با انگشتش روی فرمان ضرب گرفت. اخم ریزی روی صورتش نشسته بود و آشکار بود که در فکر است. بعد از چند ثانیه با لحن جدی ای گفت: ببین سایت همسریابی من وقتی فهمیدم که آموزشگاه داری خیلی خوشحال شدم، وقتی دکتر تعریف کرد که چه قدر برای افتتاحش زحمت کشیدی و سر مجوزش چه خون دل ها خوردی، واقع ا تحسینت کردم و توی دلم خوشحال بودم که اینقدر شخصیت جنگجو و مستقلی برای خودت درست کردی؛ یادته اون روز که رها استخدام شد من چند روز بعد اومدم آموزشگاه؟
سایت همسریابی بماند ادامه داد
و بدون آنکه منتظر جواب سایت همسریابی بماند ادامه داد: -قبال گفتم بهت که دوتا دلیل داشت، یک دلیلش این بود که سایت همسریابی جدید رو رو در رو ببینم، محکش بزنم؛ ببینم چه قدر با سامانه همسر یابی هفت ساله شباهت داره. اون سامانه همسر یابی که با ترس و لرز شب ها می اومد