ریمل و رژ لب کرد.
هیچ وقت آرایش زیاد را برای همسریابی آغاز مو رفتن های دوستانه شان نمی پسندید.
همسریابی آغاز مو گفته بود
معذب می شد و باید تمام مدت حواسش به خودش بود و آن طور که باید، لذت نمی برد. همسریابی آغاز مو گفته بود که احتمال دارد به شهربازی بروند، لباس راحت تری را انتخاب کرد.
مانتو پاییزه کتان خردلی اش را با شلوار مشکی را برداشت و تن زد.
شال خردلی سفید بلندش را روی سر انداخت و با برداشتن کیفش از اتاق همسریابی آغاز مو آمد. کمی با نرگس حرف زد که با تک زنگ آغاز نو همسریابی تلگرام کفش های اسپرتش را پوشید و با سریعی، از خانه خارج شد. از در که همسریابی آغاز هلو آمد؛ آغاز نو همسریابی تلگرام و امیر علی، پسر داییش، درون ماشین منتظرش بودند. در عقب را باز کردو و نشست. بعد از احوال پرسی، آغاز نو همسریابی تلگرام به عقب برگشت و رو به آغاز همسریابی گفت: ذوق کردم شال سرت دیدم اینقدر که همش توی آموزشگاه و با مقنعه دیدمت.
همسریابی آغاز نو پنل کاربری تک خنده ای کرد و گفت: آره خودمم از دیدن خودم ذوق کرده بودم.
تمام مسیر با خنده و شوخی های سایت همسریابی آغاز گذشت. در این بین، گاهی امیرعلی همراهی شان می کرد و گاه ترجیح می داد سکوت کند. مقصدشان، شهر بازی بود. بعد از رسیدن و پارک کردن در پارکینگ پیاده شدند
تا به طرف محل قرار، حرکت کنند و منتظر بقیه بمانند. بعد از پنج دقیقه، ماشین دیگر هم رسید. حال همسریابی آغاز نو پنل کاربری بود و جمعی که از دلتنگی شش ماهه می نالیدند. بعد از تمام شدن احول پرسی ها همسریابی آغاز نو پنل کاربری صدایش را بلند کرد و گفت: خب من درگیر کارام بودم وگرنه بی معرفت نیستم احوال همتون رو از سایت همسریابی آغاز می پرسیدم. سایت همسریابی آغاز نچ بلندی گفت و ادامه داد: -دروغ می گه.
احوال هیچ کدومتون رو نمی پرسید من خودم بهش می گفتم.
همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران که چشم غره ای به او رفت
با این حرفش همه به غیر همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران که چشم غره ای به او رفت؛خندیدند. همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران نگاهش را در جمع گرداند. ترمه و ترالن و برادرشان بردیا آمده بودند. سه خواهر و برادری که دختر خاله های سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی بودند و سه قلو اما کوچک ترین شباهتی با یک دیگر نداشتند. امیرعلی با بردیا برای خریدن بلیط رفتند. این جمع را دوست داشت. روحیه اش طوری بود که با هرکسی نمی جوشید. اما این اکیپ ساده و بی شیله پیله شان را دوست داشت.
از روز اول با او مانند خانواده خود برخورد کردند. خودش هم که فامیلی نداشت، ا ما در میانشان هیچ وقت احساس نکرده بود که هیچ نسبت خونی با آن ها ندارد. به دلیل همین خصلت هایشان بود که از سال دومی دوستی اش با سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی، پایش به این اکیپ کشیده شد و دیگر همسریابی آغاز هلو نرفت و برعکس، چند ماه بعد یزدان هم به این گروه، اضافه شده بود.
دقایقی بعد پسرها بلیت به دست، از دور نمایان شدند.
نگاهی به پسر ها انداخت و رو به همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران گفت: خداوکیلی نگاه با کیا اوردمت همسریابی آغاز هلو. بعد بگو نه، خونه خوبه. با این حرف دریا ترمه زد زیر خنده. راست می گفت. ابهت شان از دور خیره کننده بود
خصوصا که دختر ها در تاریکی ایستاده بودند و آن ها از روشنایی به طرفشان می رفتند.با دیدن سایه هایشان یاد فیلم های امریکایی افتاد. جای یزدان خالی بود تا گروه سه نفره شان تکمیل شود. بیشتر وقت ها اگر برنامه ای بود؛
آغاز همسریابی و یزدان با هم می آمدند
آغاز همسریابی و یزدان با هم می آمدند.امشب هم همه سراغش را گرفتند.به خصوص ترالن که به عقیده دریا، به یزدان دل داده بود. گرچه آغاز همسریابی تا به حال نپذیرفته بود و در جواب دریا به گفتن کم توهم بزن، بسنده کرده بود.
بلیت ها را پخش کردند و به طرف در ورودی حرکت کردند. بعد از ورود سیر پیشنهادات سراریز شد. هر کسی یه وسیله را پیشنهاد می داد. در نهایت با تصمیم نهایی امیرعلی، چرخ و فلک انتخاب شد. آغاز همسریابی با اسم چرخ و فلک لبخند عمیقی بر لب نشاند.