-سالم دایی خیلی خوشحالم که میبینمت.
مرد به صندلی روبه رویش اشاره کرد و سایت ازدواج همسریابی نشست. اتاق کار خشایار بود. -کی رسیدید ؟ -همین االن، مستقیم اومدم اینجا. چند تقه به در خورد و سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی وارد شد و سینی که حاوی چای بود را روی میز گذاشت و گفت: بفرستش سایت همسریابی ازدواج همدم زیاد دخترمو به حرف نگیر دلم براش یه ذره شد بعد پیش من. سایت همسریابی ازدواج همدم خندید و گفت: -چشم خواهر، کارمون تموم شد سایت ازدواج همسریابی میاد پیشت.
سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی دلش میخواست
سایت همسریابی ازدواج موقت شیدایی دلش میخواست کنار سایت ازدواج همسریابی بماند؛ اما میدانست وقتش نیست و از اتاق خارج شد-خشایار اومده بود شمال؟! سایت همسریابی ازدواج همدم دهانش را باز کرد که چیزی بگوید اما صدای بم مردی نگذاشت حرفش را بزند:
-معلومه اومدم، خیال کردی میذارم نامزدم با یه مرد تنها بره شمال؟! سایت ازدواج همسریابی لبخندی زد و از جا برخاست و روبه خشایار شاکی که تکیه به در زده بود گفت: -علیک سالم، توام خوش اومدی! "فلش بک ۱ روز قبل"
-خشایار! -گوشیت همراهته؟!
سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر متعجب گفت: -نه توی ماشینه. -چرا نگفتی اومدی شمال ؟ سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر ترسیده گفت: -چرا اومدی؟نمیگی یهوقت سیاوش میاد میبینه؟ خشایار عصبی گفت: -بچه ها حواسشون هست بهم خبر میدن! جواب من رو بده. سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر آب دهانش را قورت داد و گفت: -بهم پیشنهاد داد برای عوض کردن حال و هوام بیایم شمال، هم گفت قبول کنم همونطور که حدس میزدیم امشب یه مهمونی دارن قراره منم ببره! -لعنت به هرچی ماموریته!
کاشکی قبول نمیکردم وارد این بازی بشی. سایت ازدواج همسریابی بهترین همسر اخم هایش را درهم کشید و گفت: یه ما قبال در موردش صحبت کرده بودیم، اگه تو نمیذاشتی خودم از روش دیگه استفاده میکردم. موبایل خشایار زنگ خورد. -چ یشده؟کمی سکوت کرد و کالفه گفت: -باشه. و سپس قطع کرد و گفت: -سیاوش داره میاد، وانمود میکنیم من تورو دیدم. سعی کن فردا برگردید خونه ما منتطر دیدنته. سایت ازدواج همسریابی شیدایی تند سرش را به نشانه "باشه " تکان داد. "حال" هر سه نشسته بودند و مشغول صحبت کردن بودند. کیانی جنس های جدید دوشنبه هفته آینده میرسه زاهدان قراره مهرداد جنس ها رو تحویل بگیره و جمعه توی گاراژ حومه تهران به احمد حسینی جنس ها رو تحویل بده. خشایار کمی به سمت جلو خم شد و گفت: -کدوم گاراژ؟
سایت ازدواج همسریابی شیدایی ناراحت گفت: -نگفت کدوم گاراژ قرار شد بعد اطالعات رو به هم بدن سایت همسریابی ازدواج موقت متفکر گفت:
-اگه بخوایم تک تک گاراژ ها رو چک کنیم نمیتونیم گیرشون بندازیم! خشایار از جا برخاست. دست هایش را در جیب شلوار لی مشکی اش فرو برد و گفت:
-بهتره خود زهدان محموله رو توقیف کنیم.
ازدواج سایت همسریابی هلو سرش را به نشانه تایید تکان داد
ازدواج سایت همسریابی هلو سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: ی -میتونیم از فرید که بین افراد کیان اطالعات مکان زاهدانشون رو به دست بیاریم، خشایار هماهنگی های الزمه رو انجام بده این محموله رو باید بگیریم، وگرنه نمیتونیم نقش هامون رو عملی کنیم. -چشم . ازدواج سایت همسریابی هلو دستی به موهای جوگندمیاش کشید و گفت: -خارج از اداره با من راحت باش. خشایار خندید و دوباره کنار سایت ازدواج همسریابی شیدایی نشست و گفت-باشه، خب اطالعات دیگهای نیست؟ سایت همسریابی ازدواج دائم لبخندی به خشایار زد و گفت: عادله ست، شخص تازه واردی رو شناسایی کردم.
مهسا نزدیک به رئیسی نشسته بود و وقتی سیاوش اینا برای حرف زدن رفتن کنار من اومد و سوال پیچم کرد و میخواست مطمئن بشه من خطری براشون ندارم البته خودش رو زن عادل معرفی کرد باید جالب باشه نه؟ -چیزی که توی ذهنته رو بگو. سایت همسریابی ازدواج دائم با لبخند نگاهاش را به داییاش دوخت و گفت: -احتمال زیاد مهسا دختر عادل باشه! همون دختری که دست راستشه و قراره جای پدرش رو بگیره اما تا به حال هیچکس اون رو ندیده.
لبخندی روی لب نشست و خشایار گفت: -مطمئنی؟ ممکنه واقعا زنش باشه! سایت همسریابی ازدواج دائم نگاهاش را در چشمان خشایار دوخت و گفتم طمئنم، حلقه ای دستش نبود و نوع نگاهش به عادل فرق داشت همون نگاهایی بود که من به بابام م یانداختم و اینکه چه لزومی داشت رابطه اش رو با عادل برای من توضیح بده؟ و از وقتی که زن دومش کشته شد هیچ ازدواجی برای عادل ثبت نشده. فلشی روی میز شیشه ای گذاشت و گفت: -این تمام اطالعات لپ تاپ سیاوشه!
ایمیلش رو هر روز عوض میکنه، عکس های مهسا و افراد مهمونی رو دیشب برای ایمیل اداره خشایار ارسال کردم. آرام خندید و گفت: -از اولشم میدونستم از پسش برمیای تو دختر فیروزی، خون فیروز توی رگاته. ازدواج سایت همسریابی هلو لبخندی زد و ادامه داد