ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران

سایت اصلی همسریابی صیغه

رویش را به سمت همسریابی هلو ورود برگرداند و گفت-به ویالی مهرابی ها خوش اومدی پی اده شو. پنل کاربری سایت همسریابی هلو لبخندی زد و گفت: -ممنون آقای مهرابی.

سایت اصلی همسریابی صیغه - همسریابی


سایت همسریابی صیغه

هروقت بخوای میتونی اونجا بمونی کسایی هستن که مطمئنم عاشقشون میشی. درحالی که ماشین را روشن میکرد نیم نگاهی به همسریابی هلو ورود انداخت و گفت: -جمله آخرم واسه این بود که بفهمی توی اون خونه تنها نیستی. همسریابی هلو ورود خجول لبخند ی زد و گفت: -تا آخر عمرم مدیونتون میمونم که با شما رو به رو شدم و شما من رو شناختید. سیاوش نیز لبخند ی زد و چیزی نگفت. ماشین را به سمت شمال تهران راند.

دقایقی بعد جلو ی ویال روی ترمز زد. سیاوش با ریموت در را باز کرد. پس از باز شدن در ماشین را در حیاط ویال پارک کرد.

سمت همسریابی هلو ورود برگرداند

رویش را به سمت همسریابی هلو ورود برگرداند و گفت-به ویالی مهرابی ها خوش اومدی پی اده شو. پنل کاربری سایت همسریابی هلو لبخندی زد و گفت: -ممنون آقای مهرابی. در ماشین را باز کرد و پ یاده شد. با شگفتی به ویالی بزرگ سفید روبرویش خیره شد. سیاوش نی ز از ماشین پیاده شد و در حالی که کوله پشتی پنل کاربری سایت همسریابی هلو را در دست داشت به سمت ویال راه افتاد و گفت: -صبح حیاط ویال رو بهت نشون میدم االن بیا بریم داخل هوا سرده. پنل کاربری سایت همسریابی هلو آرام به دنبال سیاوش روانه شد. وقتی به ورود ی نزدیک شدند در ویال باز شد و دختری با لباس خدمتکار بیرون اومد.

سیاوش سرش را تکان داد. همسریابی هلو دائم زیر "سالمی" گفت که خوش اومدید آقا! جوابی نشنید.

دختر کنار رفت. همسریابی هلو دائم و همسریابی صیغه وارد خانه شدند.

سیاوش کولپشتی رو به سمت دختر گرفت و گفت: -همسریابی صیغه جان مهمان ما هستند یکی از اتاق های باال رو براش آماده کن. لیال با چشمان درشت عسلی رنگش ابتدا به همسریابی صیغه خجالت زده نیم نگاهی انداخت و سپس رو به سیاوش گفت: -یکی از اتاقای طبقه دوم که برای مهماناست درسته؟! سیاوش لبخندی زد و درحالی که همسریابی صیغه را به سمت پذیرایی راهنمایی میکرد گفت: -نه همون اتاق طبقه سوم. لیال متعجب سر جایش ایستاد! سیاوش رو به همسریابی صیغه موقت تهران گفت: -راحت باش اینجا رو مثل خونه خودت بدون.

همسریابی صیغه موقت تهران: نم یخواستم مزاحم بشم.. .

سیاوش میان حرفش پرید و گفت: -مزاحم نیستی دختر بشین.

همسریابی صیغه موقت تهران روی مبل سبز بهاری جای گرفت

همسریابی صیغه موقت تهران روی مبل سبز بهاری جای گرفت و نگاهی به پذیرایی بزرگ عمارت انداخت. یک پذیرایی بزرگ که یک سمتش مبل های راحتی سبز بهاری بود و سمت دیگرش مبل های سلطنتی طالیی رنگ قرار داشت. رو به روی مبل های راحتی تلویزیون قرار داشت و فیلمی را به نمایش میگذاشت. با سوال سیاوش فرصت آنالیز کردن خانه را از دست داد: -خب میوه، نوشیدن ی کدومش رو بگم بیارن برات؟! همسریابی صیغه موقت تهران به فرد خوش پوشی که رو به رویش نشسته بود نگاهی انداخت و خواست پاسخ بدهد که باز سیاوش گفت: -نه بهتره اول شام بخوریم! با صدای بلندی گفت: دختری تند و فرز از سمت ورودی پذیرایی پا تند کرد و داخل اومدرها! و کنار سیاوش قرار گفت-بله آقا؟ سیاوش درحالی که با لبخند به همسریابی هلو با عکس خیره بود گفت: -سینا خان رفتن بی رون گفتن واسه شام نمیان، خانوم هم توی میز شام رو آماده کنید، سینا و زن عمو کجان؟ اتاقشون هستن میز شام آماده شد صداشون م یکنم. سیاوش سرش را تکان داد. رها با اخم نگاهی به همسریابی هلو با عکس انداخت و از پذیرایی بیرون رفت. همسریابی هلو با عکس چشمانش را به میز وسط دوخته بود. ناخودآگاه گفت: سیاوش سعی کرد نخندد. زیرا میدانست این دخترک فکرش را بلنداین میز میوه و گل کم داره اون موق ع خوشگل میشه! بازگو کرده است! -خب همسریابی هلو با عکس دختر خانوم نمیخوای یکم از ا ین پسر خاله ات بگی؟! همسریابی هلو با عکس دختر تند سرش را باال آورد و گفت: -بله؟! سیاوش تبسمی کرد و گف-به چی فکر میکردی؟! همسریابی هلو با عکس دختر بی فکر گفت: -به میز و میوه! پس از ثانیه ای صدای خنده ی سیاوش در کل پذیرایی پیچید.

سایت ازدواج موقت رایگان که تازه فهمیده بود چه گفته دستی به پیشانی اش کشید و گفت: -من، منظوری نداشتم. سیاوش خنده اش را قورت داد و گفت: -میدونم، راحت باش. حدود یک ربعی در سکوت گذشت که رها اعالم کرد میز شام آماده است. سیاوش از جا برخاست و گفت: -خب بریم شام بخوربم.

دنبالش سایت ازدواج موقت رایگان نیز بلند شد.

به دنبالش سایت ازدواج موقت رایگان نیز بلند شد. سیاوش: سالن غذاخوری جداست دنبالم بیا. سایت ازدواج موقت رایگان با لبخندی دنبال سیاوش به راه افتاد. از سالن پذیرایی بیرون

مطالب مشابه