ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل میترا
میترا
42 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل محمد
محمد
38 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل نازی
نازی
41 ساله از کرج
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل فرهاد
فرهاد
36 ساله از مشهد
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل آرش
آرش
37 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل حمید
حمید
21 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل نسترن
نسترن
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهشاد
مهشاد
26 ساله از تهران

سایت تلگرام همسر یابی ایرانی

سایت تلگرام همسر یابی می خواست بزند، به سمت سایت تلگرام همسریابی رفتم. در کنار پسر کانال تلگرام سایت همسریابی دوهمدم که به نظر همسن خودش می آمد، ایستاده بود

سایت تلگرام همسر یابی ایرانی - همسر یابی


تصویر سایت تلگرام همسر یابی ایرانی

چپ چپ نگاهش کردم. -همینطوریشم به خاطر سایت تلگرام همسر یابی حاضر شده تو این جشن شرکت کنه. یه امشب بذار حال کانال تلگرام سایت همسریابی هلو خوب باشه. -مگه من زورش کردم شرکت کنه؟سر من منتشو نذار سایت تلگرام همسریابی خوزستان بدون اون هم این مهمونی به من کلی میچسبه. دستم را از یقه اش کشیدم و رنجیده خاطر نگاهش کردم. حق نداشت راجع به سایت تلگرام همسریابی اینطوری صحبت کند. سایت تلگرام همسر یابی خواهر عزیز من بود. همدمم بود، مونس تنهایی هایم بود. آتیال حق نداشت انقدر به او بی احترامی کند. تا آن لحظه هیچ وقت نتوانسته بودم دلیل دشمنی آتیال را با سایت تلگرام همسریابی خوزستان بفهمم. یعنی اشتباه دیگران انقدر پای خواهر من نوشته می شد؟ کمی ازش فاصله گرفتم و پشت چشمی برایش نازک کردم. خواستم چیزی بگویم که دستش را روی شانه ام گذاشت و وادار به گوش دادنم کرد. -باشه بابا.

انگشت اشاره اش را به سمتم گرفت و با لحن خنده داری گفت: -اما فقط به خاطر تو! مشت آرامی به شانه اش زدم و از کنارش گذشتم. کاش از همین امشب بین این دو آتش بس اعالم میشد. لبخند زدم و تشکر کردم. از او جدا شدم و یک به یک به مهمان ها سر زدم تا کم و کسری نداشته باشند. سایت تلگرام همسر یابی را دیدم که گوشه ای تنها ایستاده و عمیقا در فکر فرو رفته است.

سایت تلگرام همسریابی شیدایی سمتش رفتم

سایت تلگرام همسریابی شیدایی سمتش رفتم و دستم را روی بازویش گذاشتم. متوجهم شد و لبخند کم رنگی روی لبش نشست. -خوبی بابا؟ -خوبم دخترم. خسته شدی حسابی. -نه باباجان این چه حرفیه. بیشتر زحمتا رو شما و مامان کشیدین. خیلی یکهویی میگوید: -سایت تلگرام همسریابی خوزستان حالش خوبه؟ نمی بینمش.... سرم را م ی چرخانم و اطراف را نگاهی می اندازم. خبری از او نیست. -خوبه بابا...سایت تلگرام همسریابی شیدایی رفته چیزی از اتاقش برداره. -گیسو.. -جانم بابا؟

کانال تلگرام سایت همسریابی هلو مانع حرف زدن

صدای کانال تلگرام سایت همسریابی هلو مانع حرف زدن بابا شد نگاه از بابا نگرفتم و منتظر شدم حرفش را بزند اما با لبخند و هُل آرامی من را به سمت آتیال که صدایم زده بود فرستاد. با فکری درگیر از حرفی که سایت تلگرام همسر یابی می خواست بزند، به سمت سایت تلگرام همسریابی رفتم. در کنار پسر کانال تلگرام سایت همسریابی دوهمدم که به نظر همسن خودش می آمد، ایستاده بود. کت و شلوار اسپرت مشکی اش بی نهایت شیک و خوش دوخت بود. پیراهن سفیدش در تضاد با مشکی کت و شلوارش چشم نوازی میکرد. به نظر می آمد تازه آمده است چون تا چند دقیقه قبل متوجه حضورش نشده بودم. سرم را کمی تکان دادم تا ذهنم هرز نرود. از کی تا سایت تلگرام همسریابی برای خودم تیپ و قیافه پسرها رو حالجی میکردم؟

سایت تلگرام همسریابی شیدایی همان لحظه جوابم را کوبنده داد "کانال تلگرام سایت همسریابی هلو". کارم همیشه دید زدنشان بود. هیچ وقت فراتر از دید زدن و تفسیر کردنشان در ذهنم نمی رفتم. همین هم باعث شده بود هیچ وقت دوست پسر نداشته باشم. خنده ای که داشت می رفت روی لبهایم بنشیند را خوردم و به سایت تلگرام همسریابی چشم دوختم. آتیال با نگاهی به پسرخوشتیپ همراهش در حالی که دستش را روی شانه اش گذاشتهجانم؟ بود، او را معرفی کرد. به دوستی که داشت معرفی اش می کرد چشم دوختم. باز هم داشتم در ذهنم حالجی اش میکردم موهای پرپشت و مشکی خوش حالتی که به سمت باال هدایت شده بود و از برقشان مشخص بود که مقدار قابل توجهی کتیرا خرجشان شده است.

 پهن و چشم هایی که شاید ریز ترین نقطه صورتش بود. جالب ترش این بود که این ریز بودن چشمهایش به هیچ عنوان توی ذوق نمیزد. کانال تلگرام سایت همسریابی دوهمدم باریکش به لبخند محوی از هم بازشده بود و دماغش هم خیلی معمولی بود. مثل خیلی از معمولی های دیگر. به ذهنم تشر زدم که حواست را جمع کن دختره خیره سر اما مگر این ذهن من گوش شنوا داشت؟ فقط کار خودش را میکرد و بس! باز سایت همسریابی آغاز نو تلگرام خنده داشت روی لبم می آمد که به زور از خودم دورش کردم.

مطالب مشابه