ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل هلیا
هلیا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل میلاد
میلاد
34 ساله از برخوردار و میمه
تصویر پروفایل پوریا
پوریا
32 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محسن
محسن
41 ساله از قزوین
تصویر پروفایل پژمان
پژمان
58 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل نازگل
نازگل
30 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
33 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل ستار
ستار
33 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
38 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل حسین
حسین
56 ساله از بابل
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابلسر

سایت حافظون صیغه

همه میخندیدیم. چند روز بعد از مراسم تولد حافظون ورود تازه از سایت جدید حافظون برگشته بودم که او را جلوی درب خانه دیدم. با اینکه در نظرم اشنا امد

سایت حافظون صیغه - صیغه


تصویر سایت حافظون صیغه

و گفت: -گفتم شاید اونقدر از شنیدن خبر حافظون صیغه خوشحال شدی که رفتی تو کما. لبخند زدم و گفتم: -چه خبری؟ من اصالً متوجه نشدم. احمد سر تکان داد و گفت: -بنفشه سر به سرت میذاره. راستش من یه پیشنهاد دارم. البته این پیشنهاد تنها به تو نیست و به بنفشه هم هست. سر تکان دادم و با سوءزن پرسیدم: -چه پیشنهادی؟ -با توجه به رشته تحصیلی شما دو نفر و فارغ التحصیل شدنتون حافظون صیغه یه پیشنهاد کار دارم. خوشحال شدم و با ذوق به دهان او چشم دوختم تا باقی حرفش رو هم بزنه. -منتهی یک شرط هم دارم برای این پیشنهاد کاری. و بعد به بنفشه چشمک زد و گفت: -شرطم اینکه مسائل کاری رو با مسائل خونه مخلوط نکنید. به حرفش که بیشتر روس صحبتش با بنفشه بود لبخند زدم

حافظون قدیمی این پیشنهاد کارتون چی هست؟

گفتم: -خوب حافظون قدیمی این پیشنهاد کارتون چی هست؟ بنفشه با خوشحالی گفت: -مدیریت عزیزم. قراره بنده بشم مدیر عامل و شما هم معاون بنده.

همه به حرف بنفشه خندیدند و حافظون ورود گفت: -و ناگفته نمونه که حافظون صیغه هم قراره سمت شریف ابدارچی رو به عهده بگیره. باز هم همه به خنده افتادیم. از شیطنت بنفشه و کامیار از هپروت بیرون امده بودم و با خودم می اندیشیدم که چه خوب شد هنوز درسم تمام نشده پیشنهاد کاری دارم. مدتی بود عذای این موضوع رو گرفته بودم که بعد از اتمام درسم در خانه باید بمانم و این موضوع با روحیه شکست خورده من مناسب نبود و پدر احمد را بیامرزد. -خوب حافظون قدیمی شیطنت نکنید تا بگم.من شما دو نفر رو به عنوان حسابدار شرکت، با تمامی حقوق و مزایای عالی و مستحق یک حسابدار نمونه استخدام میکنم. حافظون صیغه خانما به بنده این افتخار رو میدید تا در خدومتتون باشیم و براتون چای بیاریم؟

باز هم همه به خنده افتادند. در دلم جشن به پا شده بود. نگاهم رو به صورت مامان انداختم و او با اطمینان سر تکان داد و بعد به بهار نگاه کردم که او هم راضی بود و با چشمکی به صورتم زد من رو در پاسخ مثبت دادن مطمئن کردند. ان شب انقدر به سایت جدید حافظون خوش گذشت که نگاه های میخکوب پسری رو که روبروی ما فرو رفته در صندلی بود هم نتوانست خوشحالی ام رو زاید کند. اگر هر زمان دیگری بود مطمئناً با او برخورد میکردم اما ان شب انقدر خوشحال بودم که برایم اهمیتی نداشت که شاید نگاه های مشتاق ان پسر بعدها برایم دردرسر درست کند.

حافظون ورود ذهن ان پسر رو از خودم دور کنم

انقدر حواسم متوجه پیشنهاد سایت جدید حافظون بود که متوجه نشدم میتوانم با در اغوش کشیدن حافظون ورود ذهن ان پسر رو از خودم دور کنم.

شاید او هم حق داشت چون دختری که روبرویش نشسته بود تنها بی هیچ مردی بود و در مقابل، دو دختر دیگر همراه مردانی نشسته بودند و حتی حافظون قدیمی هم در اغوش مامان فرو رفته بود و مامان که در کنار صندلی بهار نشسته بود میتوانست این شبه رو برای ان پسر ایجاد کند که سامان فرزند سایت جدید حافظون است. حافظون ورود از دیدن ان همه هدیه به قدری خوشحال و ذوق زده شده بود که سر از پا نمیشناخت مخصوصاً که انها همه هدایایی برای سامان گرفته بودند که او عاشقش بود. ماشین های بزرگ و ادم اهنی. خوشحالی او به ما هم سرایت کرده بود و همه میخندیدیم. چند روز بعد از مراسم تولد حافظون ورود تازه از سایت جدید حافظون برگشته بودم که او را جلوی درب خانه دیدم. با اینکه در نظرم اشنا امد اما به هیچ وجه موفق به شناسایی او نشدم و از انجایی که روبروی خانه به ماشینش تکیه زده بود با لبخند از او پرسیدم: -بله اقا امری داشتید؟ او به محض دیدنم حافظون قدیمی از گلش شکفت و لبخند زنام و با احترام گفت: -راستش بله با شما کار داشتم. اخمی کردم

مطالب مشابه