چشمامو باز کردم جلو چشمام تار بود دوباره چشممو بستمو باز کردم حاال واضح بود همه چیز تو یه اتاق پر از دستگاه فکر کردم من اینجا چیکار میکنم قبلش کجا بودم با به کار افتادن فکرم انگارحسای بدنمم به کار افتاد تمام بدنم درد میکرد فکر نمیکنم استخوان سالمی تو بدنم باشه یه پام تو گچ بود گردنمم بسته بودن یکی از دستامم با باند بسته بودن خدایا خانوادم کجا هستن چه بالیی سرشون اومد هیچکاری نمیتونستم بکنم جز داد زدن دو تا همسریابی هلو تلگرام سریع اومدن داخل -چی شده پسر خوب سایت همسریابی پیوند داد میزنی ؟
-خانوادم کجا هستن من سایت صیغه موقت رسمی اینجام؟-درد داری؟ - دارم میگم خانوادم کجاست جواب منو بده ؟ -نمیشه آقا صبر کنیدپس سایت صیغه موقت رسمی نمیان داخل بگو بیان من میخوام ببینمشونخوب هستن بیرون منتطر تو داد زدم میدونستم یه اتفاقی افتاده نمیخوان به من بگن بلند شدم سرمو از دستم کشیدم دویدن طرف مالفه پر از خون شد تمام بدنم درد میکرد نمیتونستم تکون بخورم یکی از همسریابی هلو تلگراما دستمو گرفت اون یکی یه آمپول بهم زد بعد از چند لحطه باز به خواب عمیق رفتم. این دفعه که چشمامو باز کردم تو یه اتاق دیگه بودم و خبری از دستگاه ها نبود.
اومد داخل با یه سایت ازدواج موقت رایگان جوابشو نداد
در باز شد دکترمسن اومد داخل با یه سایت ازدواج موقت رایگان جوابشو ندادمخوبی پسرم -اومد جلو ووضعیتمو چک کرد -جایی از بدنت احساس درد نداری؟ -خانوادم کجا هستن؟ تومیری میبینیش ون اونام مثل تو یه کم زخمی شدن بستری هستن حالشون خوبه به زودی یا اونا میان پیش تو یا -بله پسرم فامیالتون اینجا هستن ولی االن ساعت مالقات نیست تو استراحت کنکسی خبر داره ما تصادف کورفت داشتم فکر میکردم اگه این پای لعنتی نشکسته بود راحت میتونستم برم خانوادمو ببینم که یه سایت ازدواج موقت رایگان اومد با ظرف غذا تو تو یکی از دستام سرم بود اون یکیم درد میکرد کنارم نشست و اروم قاشق سوپ رو تو دهانم میذاشت
خانم ورود به همسریابی آغاز نو بغضی که تو صدام بود
-شما که راستشو میگید خانوادم زنده هستن بله خانم ورود به همسریابی آغاز نو بغضی که تو صدام بود باعث شد سرشو بیاره باال تو چشمام نگاه کنه و من نم اشک رو تو چشماش دیدم مطمئن شدم تنها شدم صورتم خیس اشک شد -وا سایت صیغه موقت رسمی گریه میکنی پسرخوب چیزی نشده همه خوب هستن یه کم بهتر بشی میریم پیش خواهرت یه کم آروم شدم پس خواهرم زنده بود همسریابی هلو من ورود به همسریابی آغاز نو با یه دستمال اشکامو پاک کرد و ظرف غذا رو برداشت رفت بیرون ولی من حس کردم لرزش شونه هاشو لعنت به این حس من ساعت مالقات بود و چشمم به در تا یه آشنا بیاد خبر بده و خیالمو راحت کنه بالخره اومدن خاله ها و دایی و تنها فامیل پدرم عموم آروم اومدن داخل سایت همسریابی پیوند اینجوریه قیافه هاشون اگه همه چی خوبه پس غم چشماشون نیومدن مادرجون چی میگه -سالم عموجان خوبم ممنون عمو شما بابا و مامان و همسریابی هلو رو دید خوب هستن سالم پسرم خوبی بهتر شدی؟
جوابم شکستن بغضاشون بود باورم نمیشد ورود به همسریابی آغاز نو گفت سایت همسریابی پیوند زنده هست دروغ گفت دکتر دروغ گفت همه حالشون خوبه لعنتیا داد زدم فریاد کشیدم هرچی تو دلم بود به اون دروغگوها گفتم خواستم بلند شم عمو نذاشت همسریابی هلو تلگراما اومدن داخل و یه سرنگ تو سرم و بیهوشی من دو روز بود که تو بیمارستان بودم و چهار روز از مرگ مادر عزیزم میگذشت. و نه من نه همسریابی هلو نتونستیم برای آخرین بار صورت مهربونشو ببینینم.از همسریابی هلو بگم یه طرف بدنش فلج شده بود و حافظشو از دست داده بود دکترا میگفتن بخاطر شوک که بهش وارد شده و زو خوب میشه و پ