هیچکس! دقیقا هیچکس! صداش انگار از ته چاه می اومد. صیغه روزانه سنندج رو شکر کردم که امین در رو بسته بود. محکمتر بغلش کردم و گفتم: امین گفت که با احمد دعوات شده. چرا یکم باهاش نرمتر نمیشی؟ تو یکم کوتاه بیا. شاید یکی مثل خاله سنندج بود هم با تو نمی تونست بسازه. من همچینم از امین راضی نیستم. ولی سعی میکنم بسازم.
صیغه کردستان تو خیلی خوبی
همیشه که طرف مقابل نباید کوتاه بیاد. فقط هق زد. به هیچکی نمیتونستم بگم. نه مامان حمیده، نه آبجی زهره، نه حتی داداش عارف و نه آذر جاریم. صیغه کردستان تو خیلی خوبی. تو سرزنشم نمیکنی! ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان اونا سرزنشت میکنن؟ بهم میگن نباید قبول میکردی، نباید گول خوب و قیافه جذابش رو میخوردی. ولی به صیغه روزانه سنندج من به ایمانش نگاه کردم، چهره ش نورانیه. فکر کردم خاله ای صیغه روزانه سنندج و عاطفیم رو میتونه پر کنه. صیغه کردستان حتی خود احمد هم فکر میکنه به خاطر قیافه و جذابیتش دوستش دارم. من همچین آدمیام؟ والا بهت میخوره باشی! تا خاله سنندج اینطوری ندیده بودمش. اینقدر غمگین و با همچین ُتن صدایی.
گفتم: کجا صیغه موقت کنیم میگه احمد بدجور به هم ریخته. چی گفتی بهش خانوم؟ هه. دلم خنک شد! چون حرفایی که اون بهم زد هم من رو به هم ریخت. من هم همچین دلش رو سوزوندم! گفتم از همچین آدمی که تظاهر میکنه آدم خوبیه متنفرم. از آدمی که به ظاهر ولی به زنش اهمیت نمیده حتی وقتی که حالش خوش نیست. گفتم... گفتم که پیش جدم شکایتت رو میکنم! ابروهام رفت بالا. هق هق زینب هم شدت گرفت. مگه کی رو دارم به جز جدم خاله سنندج من به کنار. اون اینقدر آقای بزرگیه که پدر همه شیعه هاست. ولی... میدونستم احمد چقدر آقا رو دوست داره. دستم رو گذاشتم رو نقطه ضعفش.
نامرد عالم شونه هاش رو مالیدم و گفتم: آخه مگه چی بهت گفت؟ همین دیگه. گفت که به خاطر پولش و جذابیتش چسبیدم بهش. گفت از مسخره بازی های من خوشش نمیاد. از سبک بودنم خوشش نمیاد. از اینکه خودم رو برای داداش هام لوس میکنم. صیغه کردستان من فکر میکردم اینا خونواده من. ولی به جون کجا صیغه موقت کنیم تنهام. نه مامان حمیده و نه عمو دوستم ندارن. آبجی زهره و داداش عارف و امین هم همینطور. به جز جدم هیچکی رو ندارم. همون هم برات خیلی خوبه ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان.
اونم کجا صیغه موقت کنیم که وقتی گریه می کرد
مطمئن باش، تنهاتر از من نیستی که حتی صیغه روزانه سنندج هم دیگه نگام نمیکنه. با همه وجودم بغلش کردم. ولوم صداش واقعا پایین بود. اونم کجا صیغه موقت کنیم که وقتی گریه می کرد، به معنای واقعی کلمه عر میزد ها! هرجوری بود آرومش کردم. یه لحظه دیدم یکی در زد. گفتم: بله؟ در نیمه باز شد: یا خاله سنندج. صدای احمد بود. عه. این که نیومده بود! زینب با شنیدن اون صدا کپ کرد. هنوز در کامل باز نشده بود. احمد گفت: صیغه کردستان خانوم میتونم بیام داخل؟ ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان خودش رو توی بغلم چپوند و زمزمه کرد بگو نه. توی دلم پوزخندی زدم و بلند گفتم: بفرمایید!
پام رو نیشگون گرفت و از بغلم بیرون اومد. به سمت مخالف نگاه کرد تا نگاهش به احمد نیفته. احمد به من نگاهی کرد و سالم کرد. خواستم بلند شم برم که کجا صیغه موقت کنیم ساعدم رو گرفت و با تحکم کشید. چیزی نگفتم و نشستم. پوفی کشیدم و آروم گفتم: ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان... با احمد آقا حرف بزن. خوبیت نداره اینجوری قهر باشین. احمد به سمت زینب رفت. کنارش نشست روی زمین و سرش رو بلند کرد تا ببینتش. زینب هیچ واکنشی نشون نمیداد.