ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آدونا
آدونا
39 ساله از بروجرد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سردار
سردار
60 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل عبدالله
عبدالله
43 ساله از سنندج
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی

سایت همسریابی آیناز جدید است؟

نگاهی به سایت همسریابی آیناز انداخت. عکس سه مرد که کنار هم ایستاده بودند. با دیدن آن دو مرد که برادرانه هم را در آغوش گرفته بودند.

سایت همسریابی آیناز جدید است؟ - همسریابی آیناز


سایت همسریابی آیناز

کمد دیواری کشویی که چند دست از لباس هایش هنوز هم همان جا بود. یک میز هم سمت راست بود و پنجره ی نورگیری هم بالا تخت قرار داشت که کرکره ی بادمجانی که روی آن را پوشانده بود و اجازه ی ورود هیچ نوری را به داخل نمی داد. یقه اسکی اش را دراورد و با همان زیرپوش سفید رنگ به سمت میز رفت. صندلی چوبی را کشید و چراغ مطالعه را زد. وجود خاک را نادیده گرفت. فکر اینکه بعد از چندسال سر از راز آنها در می آورد لبخندی روی سایت ازدواج موقت آیناز نشاند. در جعبه را باز کرد و روی میز محتویات آن را ریخت.

نگاهی به سایت همسریابی آیناز انداخت. عکس سه مرد که کنار هم ایستاده بودند. با دیدن آن دو مرد که برادرانه هم را در آغوش گرفته بودند. لبخند تلخی روی سایت ازدواج موقت آیناز نمایان شد. سمت راستی عموی کوچکش بود و مردی که وسط ایستاده بود ورود به سایت ازدواج موقت ایناز بود و کنار انها هم همان مرد عطار ایستاده بود. به پشت سایت همسریابی آیناز نگاه کرد. « شهریور »1374عکس دیگر را برداشت.

کل خانواده ی سروش بودند. چشمانش را ریز کرد و عینکش را به چشم زد. مادربزرگ و همایون خان وسط نشسته بودند و عموهایش کنار همایون خان ایستاده بودند و زن عموهایش با عمه اش هم کنار خانم مادربزرگش، وسط هم دوتا بچه هم که ونداد و حسام باشند نشسته بودند. چهره ی عمویش را نگاه کرد. پوست گندمی، موهای یک دست مشکی با چشمان قهوه ای تیره و صورت سه تیغ. محبت از چشمانش موج می زد. نگاهی به دو سایت همسریابی آیناز دیگر انداخت. عکس دایی و عمه اش بود.

ابروهایش بالا پرید.

هر دو لبخند به لب داشتند.

به پشت عکس نگاه کرد. تقدیم به برادر عزیزم میثاق عکس بعدی یک خانواده ی چهار نفری بودند. سایت همسریابی آیناز را شناخت. همان لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز بود که در دفترکار پدربزرگش دیده بود. ورود به سایت ازدواج موقت ایناز جا افتاده تر شده بود. بغلش یک دختر بچه ی مو بور بود که می خورد چهارسالش باشد.

شبیه لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز بود

دختری که بی نهایت شبیه لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز بود. تنها وجه تفاوتی که داشتند. موهای لخت دختر بچه و چشم های قهوه ای نسبتا روشنش که در لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز واضح دیده می شد با پدرش بود.

کنار ورود به سایت ازدواج موقت

کنار ورود به سایت ازدواج موقت ایناز، عمه هدیه ایستاده بود که یک پسربچه بغلش بود. لینک جدید سایت ازدواج موقت آیناز را کنار گذاشت و دفتر قهوه ای با جلد چرمی را برداشت.

بازش کرد که نگاهش به خط ارمنی عمویش افتاد. شکسته پاره می توانست بخواند؛ اما زیاد بلد نبود. از بیست و خورده ای سال قبل که عمویش گم شده بود. سایت ازدواج موقت آیناز اجازه ی یادگیری مجدد او را نداد. احتمال اینکه کل آن دفتر به ارمنی نوشته باشد زیاد بود.

مطالب مشابه