ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل جلال
جلال
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل سیامک
سیامک
43 ساله از تبریز
تصویر پروفایل رضا
رضا
42 ساله از شیراز

سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام جدید

همانطور که میخورد، از من پرسید: سایت همسریابی عکس راد رو چیکار کردی؟ سایت همسریابی طلایی رایگان برایش چشم و ابرویی اومد که لال شو. هیچی، تموم شد.

سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام جدید - همسریابی


سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام با تصویر

شیرین جلوی در ایستاده بود و با دیدن من گفت: سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام پارسال دوست امسال آشنا؛ فکر کردم نکرده تصادفی چیزی کردی، فراموشی گرفتی. لبخند زدم و شیرین رو در آغوشم گرفتم و گفتم: میدونم، زیادی بیمعرفتم! شیرین نیشگون ریزی از بازویم گرفت و گفت: که میدونی، حداقل. بعد اینکه وارد خونه شدم، شقایق را هم دیدم؛ این دختر همیشهی اینجاست!

سایت همسریابی عکس کجا بودی؟

همین حرف رو به خودش هم زدم: شقایق، تو خونه زندگی نداری؟! سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام گازی از سیبش گرفت و گفت: خیلی بیشعوری سایت همسریابی عکس کجا بودی؟ و مرا در آغوش کشید و بعد اخم ریزی کرد و گفت: که سالمی! خندیدیم و هرسه مان همدیگر را در آغوش گرفتیم و چند دقیقه در آن حالت بودیم، دلشورهای که گریبانم را گرفته بود، بعد دیدن دوستانم کلا از بین رفت.

روی مبل نشستم و شقایق هم کنارم نشست که سایت همسریابی فوری با تخمه و چایی کنارمان آمد. از شرکت پرسیدم و گفتم کارشون چطوره که هر دو راضی بودند و مشکلی نداشتند. سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام از تخمه ها برداشت و همانطور که میخورد، از من پرسید: سایت همسریابی عکس راد رو چیکار کردی؟ سایت همسریابی طلایی رایگان برایش چشم و ابرویی اومد که لال شو. هیچی، تموم شد.

سایت همسریابی فوری رو باز وبسته کردم

شیرین که نتوانست کنجکاویش رو پنهون کند، پرسید: یعنی سفته هات رو هم داد؟ سایت همسریابی فوری رو باز وبسته کردم که شقایق دستم رو گرفت و با خوشحالی گفت: . ولی سایت همسریابی طلایی رایگان از من پرسید: ولی چطور آهو؟ طبق قرارداد من و اژین، نباید کسی از ازدواج صوری باخبر میشد؛ پس به خاطر همین داستان سر هم کردم و گفتم: اژین رمضانی رو که میشناسین؟ شیرین و سایت همسریابی بدون نیاز به ثبت نام هردو با کنجکاوی چشم به دهن من دوختند، که من ادامه دادم: قراره باهاش ازدواج کنم؛ اون کمکم کرد! شیرین انگار گیج شده بود که چندین بار پشت سر هم پلک زد و گفت: نه، چطوری؟

توی آشپزخونه سایت همسریابی عکس مشغول کارم و سایت همسریابی طلایی رایگان از صبح هی از من درباره سایت همسریابی عکس سوال میپرسید؛ ولی من هربار عصبیتر میشم و نمیدانم چرا؟ حس میکنم سپهر دوست دارد من برگردم و بهش بگم که همه چی دروغه! غذاها را توی ظرفهایی که کشیدن، بررسی میکنم و دست گارسون میدهم، سپهر باز هم نشسته و نگاهم میکنه. آخر سر انقدر از دستش کلافه میشم که میگم: سایت همسریابی فوری یالا بلندشو برو بیرون، تمرکزم رو بههم میزنی! داداش، خب تو بگو جواب من رو، من اصلا از اینجا گم میشم! چاقو به دست سمتش میچرخم و میگویم: سپهر، عاصیم نکن؛ گفتم که ازش خوشم اومدهبود، فهمیدی؟

مطالب مشابه