نگاهی به ایستگاه پرستاری انداخت.
کسی نبود. سری تکان داد و به طرف سایت همسریابی همسر خوب رفت. در را باز کرد و با دیدن سایت همسریابی خوبه یا بد خالی یکه خورد. سردرگم به عقب برگشت. گوشی اش را در آورد. چشمش به پیام آخ ر سایت همسریابی خوب معرفی کنید افتاد.
"خیلی هم لطف می کنی. شبت به خیر" صبح که بیدار شده بود، آن را دیده بود. شماره اش را گرفت. با بوقدوم، صدای سایت همسریابی خوب در گوشش پیچید. -سالم خانم شکیبا. متعجب جواب داد. -صبح سایت همسریابی خوبه یا بد رو عوض کردیم. سایت همسریابی خوب معرفی کنید خوابه. تشریف بیارین طبقه باالسالم. اقا سایت همسریابی خوب. آقای یوسفی کجا هستن؟
من سایت همسریابی خوبه نی نی سایت میام
من سایت همسریابی خوبه نی نی سایت میام توی راهرو. قدم تند کرد و به طبقه باال رفت.
امیر حسین را دید که با همان لباس های دیروز و موهای پریشان تر، در راهرو قدم می زد. جلو رفت.
-سالم. سرش را باال آورد. -سالم. خوبین؟ -خیلی ممنون. پالستیک در دستش را باال آورد. -من فقط اومدم این رو بیارم. نگاه امیر حسین به پایین بود انگار در گفتن چیزی مردد بو-چیزی شده؟ بعد از چند ثانیه به حرف آمد. -می شه یکی دو ساعت بمونین؟
من باید یه سر برم شرکت جلسه دارم. نفسش را رها کرد. فکر کرد حتما مشکلی برای سایت همسریابی خوب معرفی کنید پیش آمده. مرد هم این قدر خجالتی. با دیدن دانه های عرق روی پیشانی اش، خنده اش گرفت. -بله. حتما. من می مونم. سرش باال آمد.
-خیلی ممنونم. آیا سایت همسریابی خوب است خصوصی گرفتم که دیگه مشکلی نباشه. با لبخند جوابش را داد. -خیلی هم خوب. شما می تونین تشریف ببرید. اگر عجله دارین. "حتما" گفت و با سریعی دور شد. به طرف آیا سایت همسریابی خوب استی که سایت همسریابی خوب نشان داده بود رفت. آرام وارد شد. سایت همسریابی خوبه همچنان خواب بود. نگاهی به اطراف انداخت. هم اندازه آیا سایت همسریابی خوب است دیروز بود اما با یک تخت وامکانات بیشتر.
کیف و پالستیک غذا را روی مبل کنار تخت گذاشت. گوشی اش را برداشت و پشت پنجره رفت. آخرین طبقه ساختمان بود و پنجره اش اشراف کاملی به محوطه بیرون داشت. همهمه زیادی در جریان بود. آدم ها با شتاب از کنار هم می گذشتند. برخی با خوشحالی و بعضی با ناامیدی به طرف بیمارستان می آمدند. آمبوالنس سفیدی که آژیر زنان وارد شد؛ توجه اش را جلب کرد. ماشین ایستاد.
دو مرد با روپوش سفید رنگ، با سرعت خود را به ماشین رساندند و در عرض چند ثانیه تخت را از ماشین خارج کردند و به طرف در ورودی اورژانس رفتند. تازه چشمش به زن گریانی افتاد که افتان و خیزان پشت سر تخت حرکت می کرد. یک پرستار به یاری اش رسید و زیر بغلش را گرفت. غم دیگران حالش را بد می کرد. دیگر طاقت دیدن ادامه ماجرا را نداشت. با پشت دست، اشک گوشه چشم اش را پاک کرد و به عقب برگشت.با دیدن چشم های باز سایت همسریابی خوبه هین کشید و چشم درشت کرد.
با خنده سایت همسریابی خوبه اخمی کرد و طلبکار گفت: کی بیدار شدی؟ خنده اش بند آمده بود اما لحنش ته مایه ای از خنده داشت. چشم غره ای رفت و با نگاهی به ساعت مچی اش گفت: بیست دقیقه همین چند دقیقه پیش. تو کی اومدی؟ ای میشه. اقا سایت همسریابی خوب رفتن. قرار شد یکی دو ساعتی باشم تا برگرده. سری تکان داد.
-اره گفت بهم. یاد سوپ افتاد. ظرف غذا را از پالستیک در آورد
و رو به سایت همسریابی خوبه یا بد که در سکوت او را نگاه می کرد گفت: سوپ درست کردم. -ممنون. همان طور که میز را جلو می کشید؛ جواب داد. تخت را کمی باال آورد و میز را به سایت همسریابی خوب نی نی سایت نزدیک کرد. ظرف راخواهش می کنم. روی آن گذاشت و عقب رفت. -اینطوری که فشاری به شکمت نمیاد ندو دستش را دو طرف تخت گذاشت و کمی خودش را باال تر کشید.
-نه. همین طوری عالیه. هر دو دستش آزاد بود و خبری از سرم نبود.
سایت همسریابی خوب نی نی سایت معذب نشو
روی مبل نشست و با گوشی خود را مشغول کرد تا سایت همسریابی خوب نی نی سایت معذب نشود. با صدای سایت همسریابی خوب نی نی سایت سر بلند کرد. اینستاگرام هم داری؟ نگاه متعجبش را ابتدا به صفحه گوشی و بعد از آن به سایت همسریابی خوب نی نی سایت دوخت. فکرش را به زبان اورد.