ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل نوید
نوید
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل سامان
سامان
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
35 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران

سایت همسریابی دلبرا جدید

سایت همسریابی دلبران با پریشانی، هی به سینهم میزد تا ولش کنم.سایت همسریابی دلبراهیم خودش رو از من جدا کرد و سیلی محکمی به سمت چپ صورتم نواخت.

سایت همسریابی دلبرا جدید - همسریابی دلبرا


تصویر سایت همسریابی دلبرا

و چند ضربه به در زدم ولی با دیدن دستشویی خالی هم با کلافگی دور خونه چرخیدم. با خودم زمزمه کردم: این دختر کجا رفته؟ به ساسان زنگ زدم کسی که چند مدتیه برای سایت همسریابی دلبرا بپا گذاشته بودم و گفته بودم هرجا میره به من بگه. با اولین بوق جواب داد: سلام سایت همسریابی دلبراهیم. سلام. سایت همسریابی دلبرامن من بهتون زنگ زدم، ولی برنداشتین، خواستم بگم سایت همسریابی دلبرا با دوستهاش رفتن بیرون و فعلا هم بیرونن. باشه پس. فقط آقا... چیه ساسان؟ آهو خانوم، بعد سینما سالار راد رو توی ماشین ملاقات کردن. با حرص موهام رو چنگ زدم. چند دقیقه توی ماشین نشسته بودن؟

حدود چهل دقیقه. موبایل رو با حرص قطع کردم و با عصبانیت طول و عرض خونه رو طی کردم. دوساعت از موقعی که من از بیرون اومده بودم گذاشته بود و خبری از سایت همسریابی دلبرا نبود.

سایت همسریابی دلبران رو توی چارچوب تشخیص دادم

ولی با چرخیدن کلید توی در سایت همسریابی دلبران رو توی چارچوب تشخیص دادم و آهو کورکورانه دنبال کلید برق بود. با زدن کلید برق و دیدن یهویی من جیغ کشید که با عصبانیت گفتم: هیس... منم! دستش رو روی قلبش گذاشت و با اخم گفت: مرض داری مگه، چرا تو تاریکی نشستی؟ و خواست به سمت اتاقش بره که از جام بلند شدم و سمتش رفتم: سایت همسریابی دلبران.

سایت همسریابی دلبرامن هم هی عقبتر میرفت

سمتم چرخید و با تکان دادن سرش گفت: چیه؟. چند قدم به سمتش رفتم و سایت همسریابی دلبرامن هم هی عقبتر میرفت به طوری که آخر سر به دیوار خورد. دستم مشت شده بود و نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم ولی دوباره توی چشمهای آهو نگاه کردم که با تعجب نگاهم میکرد. چیزی شده اژین؟ ولی من حرفش رو در جا خفه کردم و فاصله بینمون رو پر کردم و با کلافگی کاری که ممنوعه بود رو انجام دادم.

ضربان قلب سایت همسریابی دلبرا روی صد بود و هی تلاش میکرد من رو از خودش جدا کنه، ولی من داشتم تمام حرصم رو روی سایت همسریابی دلبراهیم درمیآوردم و سایت همسریابی دلبران با پریشانی، هی به سینهم میزد تا ولش کنم.سایت همسریابی دلبراهیم خودش رو از من جدا کرد و سیلی محکمی به سمت چپ صورتم نواخت.

نفس نفس میزد و اشک از چشماش جاری شده بود و با مشت روی سینهم میکوبید. ازت بدم میاد سایت همسریابی دلبرامن ازت بیزارم! و با گریه به اتاقش پناه برد. دستم رو مشت کردم و مشت محکمی به دیوار زدم. بعد از برداشتن کتم با سرعت از خونه بیرون زدم و بدون داشتن هدف مشخصی فقط با سرعت ماشین رو میروندم. سایت همسریابی دلبراهیم روی تختم کز کردم و از ته دلم فریاد میزنم. قرار ما اینجور نبود، اصلا لعنت به من که بهش اعتماد کردم. صدا میکردم و با هقهق اشک میریختم. توی آیینه به خودم نگاه کردم، به خودمی که هر بلایی سرم میاومد حقم بود و اگه بیشتر از این هم سرم میاومد باز هم بخاطر سبک سریهای خودم بود. موبایلم زنگ خورد و اسم صبا روی صفحه موبایلم چشمک زد.

مطالب مشابه