بودش که حرف خاصی نیز میانشان ردوبدل نشده بود اما سایت همسریابی و ازدواج، همراز را از پدرش خواستگاری کرد و پدرش هم رضایت داد که به خواستگاری بیایند. هیراد پسر خوبی بود و کوروش نیز در آن یکی دو سالی که در کارخانهاش کار میکرد، رفتار بدی از او ندیده بود. همراز نیز حس بدی به او نداشت و از این رو قبول کرد. سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو عشقی سایت همسریابی و ازدواج در اهواز و آن علاقه ی بسیار شدید خبری نبود ولی کم کم در آن یک ماه سایت همسریابی و ازدواج موقت قبل از عقد و سه ماهی که از عقدشان گذشته بود به او عادت کرده و وابستهاش شده بود. اما خودش همیشه می گفت که با همان برخوردهای کوتاه و حرف های معمولی، سایت همسریابی ازدواج همدم به دلش نشسته و عاشقش شده است.
شانهای بالا انداخت. شاید هم او زیادی حساس و شکاک شده بود. با صدای دختری نوجوان به خودش آمد. با نگاه پر از شوقش و با هیجان گفت: سلام سایت همسریابی و ازدواج. لب هایش به لبخندی کش آمد و پاسخش را داد که کنارش نشست و تند تند شروع به حرف زدن کرد. من روی اون نیمکت رو به رویی نشسته بودم با سایت همسریابی و ازدواج موقت. بعد من به دوستام گفتم که ذوق کردم دیدمتون.
سایت های همسریابی و ازدواج موقت لبخندی از ته دل بر لبانش نقش بست.
از آن همه شوق و مهربانی سایت های همسریابی و ازدواج موقت لبخندی از ته دل بر لبانش نقش بست. چه قدر از این بابت خوشحال بود که محبوبیتی در میان مردم دارد. با لبخندی تشکری کرد که گوشی اش را درآورد و گفت: میشه باهاتون عکس بگیرم؟
آخه یکی از دوستام نیومده باهام بعد عین من شما رو خیلی دوست داره. سری تکان داد و پس از گرفتن چند عکس رفت و او هم بی حوصله و خسته از جا بلند شد و دوباره همان مسافت را پیاده طی کرد و از پارکینگ استودیو ماشینش را برداشته و سمت خانه راند. سایت همسریابی و ازدواج در اهواز انرژی آن سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو کمی او را از آن حال و هوا دور کرده بود. مادرش خانه نبود و ظاهرا هنوز از خانه ی خاله اش برنگشته بود، پدرش هم نبود. گرسنه اش بود اما اشتها نداشت و از این رو راه اتاقش را در پیش گرفت. لباس هایش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید. پر از استرس بود. سایت همسریابی و ازدواج فقط امروز و فردا را فرصت داشت که طلب را جور کند و اگر نمی کرد.
پدرش به سایت همسریابی و ازدواج دائم می افتاد
طلبکارها شکایت می کردند و پدرش به سایت همسریابی و ازدواج دائم می افتاد. با ناراحتی لب گزید. کوروش داخل سایت های همسریابی و ازدواج موقت مگر دوام می آورد؟ وقت عملش را چه می کردند؟
سعی کرد سایت همسریابی و ازدواج موقت را پس بزند و امیدوار باشد. یاد هیراد افتاد، بی معرفت به جای شک و شبه ه بردن به او حتی حرف آن که اگر کاری از دستش بربیاید برای پدرش خواهد کرد را نیز نزده بود. کمک او را قبول نمیکردند اما سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو داشت حداقل از روی تعارف چیزی بگوید. تقصیر خودش بود و در آخر هم با رفتار و حرف زدنش سایت همسریابی و ازدواج در اهواز را محکوم کرده بود! گوشی اش را برداشت و سایت همسریابی و ازدواج را روشن کرد. وارد صفحه اش شد.
مثل همیشه کامنت ها و دایرکتش پر بود. برای سایت همسریابی و ازدواج دائم که کمی ذهنش را از فکر و خیال منحرف کند، یکی از پادکست هایی که به تازگی ضبط کرده بود را پست کرد و اولین لایک هم از طرف هیراد بود و مانند همیشه برایش کامنت گذاشت. بی حوصله کامنتش را خواند: مثل همیشه عالی هستی عزیز دلم. چند ایموجی قلب و شکوفه هم برایش گذاشته بود. پوزخندی زد. سایت همسریابی و ازدواج موقت خوشش نمی آمد زندگی خصوصی و اتفاقات زندگیاش را در فضای مجازی به اشتراک بگذارد و حتی خبری از سایت همسریابی ازدواج دائم نیز نداده بود ولی هیراد بود که عکس دو نفرهشان را پست کرد