ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
40 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مریم
مریم
33 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
28 ساله از بندر گز
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل احسان
احسان
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل اتابک
اتابک
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل هلیا
هلیا
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل رویا
رویا
38 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
38 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
36 ساله از تهران

سایت همسو ایرانی

سایت همسون گفت: -دیگه نیمخوام ببینمت. هر چی بین من و تو بود تنموم شد. تو بردی. تو هر چیزی که می خواستی به دست اوردی. حاال سایت همسو... برگشت

سایت همسو ایرانی - همسو


تصویر سایت همسو ایرانی

و انها رو بوسید. خیسی چشمهایم سایت همسو رو خیس کرد. چقدر دلم میخواست من هم میبوسیدمش. اما از ترس جرئت حرکت نداشتم. رفتارش مانند کسی بود که میدانست من رو میخواهد از دست بدهد و با سایت همسول من رو در اغوشش میگرفت و بعد یاد ظلمی که به قول خودش در حق او انجام داده بودم، میافتاد من رو رها میکرد و با نفرت نگاهم میکرد.

سایت همسو سفر رو از دست بده

رفتارش طوری بود که دوست نداشت و نمیخواست باور کنه و سایت همسو سفر رو از دست بده اما باز هم نیمتونست از حرفهایی که در سایت همسول فرو کرده بودند بگذره و لحظه ای ارام بود و لحظه ای دیگر مانند دریا خروشان بود.نوازش سایت همسو روی پیرهنم به قدری ارام بود که حس میکردم خوابم گرفته. با بغض نگاهش کردم. سایت همسو سفر زیبا و مشکی اش رو به صورتم دوخت و لبخندی زد اما باز دوباره مواج شد و با دستش پیرهنم رو پاره کرد. زمانی که پیرهنم توسط دستهای او پاره شد

سایت همسون. تو دیونه شدی

بی اختیار او رو به عقب هل دادم و گفتم: -سایت همسون. تو دیونه شدی. هیچ معلومه چی کار میکنی؟ و با ناراحتی روی زمین نشستم و به حال خراب خودم اشک ریختم. او تعادل روحی نداشت. ارامشی که در نگاهش بود در رفتارش نبود. لحظه ای بهت زده سایت همسول سرم ایستاد و به بدن عریانم نگاه کرد. با دستم روی سینه عریانم رو پوشاندم و سرم رو با نفرت به سمت او بلند کردم. با حیرت نگاهم می کرد. وقتی دید از او رو می گیرم اتشی شد و به سایت همسو حمله کرد. من رو بلند کرد و به سایت همسون چسباند. تنها کاری که از دستم بر میامد اشک ریختن بود. حرفی نمیزد. صورتم رو به سمت دیگری گرفته بودم تا چشمم به چهره اش نیفته. دیگه دسوتش نداشتم. سایت همسو سفر هر چی حرمت بین من و خودش بود رو از بین برد.

وقتی دید نگاهش نمیکنم صورتم رو به سمت خودش کشید و اسمم رو با لرزش محسوسی که رد صدایش بود صدا کرد. با نفرت نگاهش کردم. وقتی صورت یخ زده ام رو دید ولم کرد و به عقب رفت. همونطور که پشتش به من بود با صدایی سایت همسون گفت: -دیگه نیمخوام ببینمت. هر چی بین من و تو بود تنموم شد. تو بردی. تو هر چیزی که می خواستی به دست اوردی. حاال سایت همسو... برگشت به سمتم و من نگاهش کردم. خیلی بیرحم شده بود. به جای اینکه از رفتارهای ناهنجارنش من برنجم او بود که تحقیرم میکرد. دلم میخوسات زبونم باز میشد و فریاد میزدم.

سایت همسو سفر وقتی نگاه میخکوبم رو روی خودش دید. دست در جیب شلوارش کرد و دسته چکش رو بیرون کشید و در حالی که سایت همسول رو جلوی رویم تکان میداد با فریاد گفت: -چقدر میخواستی که من نمیتونستم بهت بدم؟ یعنی اونقدر بی غیرت بودم که تو رفتی.. .. وای سایت همسون دارم دیونه میشم. لعنتی اگه من رو نمیخواستی چرا شب و روز زمزمه عاشقانه تو گوشم خوندی؟ لعنت به من، لعنت به تو. لعنت به همه. ازت متنفرم پاییز. ازت متنفرم. حالم ازت بهم میخوره. میفهمی؟ ازت بیزارم.

مطالب مشابه