دست و صورتم رو آب زدم و رفتم داخل. ازدواج موقت ساعتی با دخول همزمان با ورودم، سرش رو گرفت بالا و چشم دوخت به من. با یه لبخند کوچیک گفت آخرین باری که دو سه روز موندی صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم فکر کنم شونزده سالت بود. درحالی که چایی ها رو شیرین میکرد ادامه داد یادمه همیشه برای صبحونه، بربری رو تو کره و شکر تفت میدادم میخوردی. لبخند دندوننمایی زدم و لبریز از شوق گفتم وای نگو مادر جون... هنوزم مزه اش زیر زبونمه. بوش مستم میکرد.
آروم خندید امروز رو که یادم نبود درست کنم؛ ولی از فردا اول از همه صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم تو رو حاضر میکنم. بعد از چند سال دوباره یه صبحونه روستایی خوردم. انقد خوشمزه بود که هیچوقت سیر نمیشدم؛ فقط دیگه تموم میشد. سفره صبحونه رو جمع کردم. رفتم سمت ظرفشویی تا ظرفا رو بشورم که ازدواج موقت ساعتی با دخول اجازه نداد بیا بشین کارت دارم. آستینم رو که بالا زده بودم، کشیدم پایین و کنارش نشستم. شعله سماور رو زیاد کرد و چرخید سمتم. نگاهش موشکاف بود چرا مثل همیشه نیستی مادر؟
ازدواج موقت ساعتی در تهران رو انداختم پایین جوابم رو ندادی. نگاهش کردم. صورت مهربون و قلب رازدارش ترغیبم کرد تا هر چی هست و نیست رو بهش بگم. اگه با کسی درد و دل نمیکردم، از پا درمیاومدم. چه کسی بهتر از ازدواج موقت ساعتی با دخول؟ با تموم شدن حرفام، بغضم رو رها کردم و بدون اینکه صدام رو بالا ببرم گریه کردم. مادرجونم با گوشه روسری فیروزه ایش اشکاش رو پاک کرد دورت بگردم مادر! چی کشیدی! نگاهم رو دادم بهش و با صدای گرفته گفتم ازدواج موقت ساعتی با دخول دارم پس میافتم.
من دیگه طاقت این ازدواج موقت ساعتی 60 هزار تومان رو ندارم
من دیگه طاقت این ازدواج موقت ساعتی 60 هزار تومان رو ندارم. ازدواج موقت ساعتی در تهران رو گذاشت رو پاش و موهام رو نوازش کرد دردت به جونم! غمت نباشه دخترم. ازدواج موقت ساعتی 60 هزار تومان رو به او بسپار. صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم میدونه چیکار کنه. بهتر از من و تو... اشکام بیشتر سرازیر شد آخه ازدواج موقت ساعتی 60 هزار تومان... گریه اجازه نداد جمله ام رو کامل کنم جان مادر؟
صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم میدونه چیکار کنه
وسط گریه گفتم اگه چیزیش بشه من چیکار کنم؟ ازدواج موقت ساعتی در تهران رو بوسید گفتم که؛ صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم میدونه چیکار کنه. بلند شدم ازدواج موقت ساعتی 60 هزار تومان میخوام برم. بغضم سنگینتر شد میخوام با او حرف بزنم. بهترین کار رو میکنی عزیزجون. رو سر کردم و وارد شدم. همون لحظه، حالم دگرگون شد. حال و هوای عجیبی داشت. ازدواج موقت ساعتی در تهران با نور سبز رنگ روشن شده بود. بوی خاصی تو فضا پیچیده بود. زانو زدم و پیشونیم رو گذاشتم روش. یه دقیقه نشده بود که دوباره به گریه افتادم. با دست چپم محکم گرفتم.