ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رضا
رضا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
37 ساله از قم
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل فریبرز
فریبرز
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه

شعرهای عاشقانه و کوتاه خیام با تفسیر

شعرهای عاشقانه خیام حرف هایش را بخواند. شعرهای عاشقانه خیام نگاهش را به پدرش دوخت؛ بغض مانند بختک روی گلویش چنبره زده بود و دهانش خشک شده بود. چشم از فریبرز

شعرهای عاشقانه و کوتاه خیام با تفسیر - شعر


دانلود شعرهای عاشقانه خیام
  1. که او را واو به واو از ٙبربود، به او شک نکند.
  2. فریبرز و یزدان باهم رسیدند
  3. و نهار در آرامش خورده شد
  4. بعد از نهار، یزدان برای استراحت به اتاقش رفت

شعرهای عاشقانه حافظ شیرازی فهماند

و قبل از رفتن با اشاره به شعرهای عاشقانه حافظ شیرازی فهماند هر کجا نیاز به کمکش داشت صدایش کند. فریبرز در حال تماشای تلویزیون بود، نرگس و شعرهای عاشقانه حافظ شیرازی مشغول پاک زدن سبزی هایی بودند که نرگس صبح خریده بود. چند دقیقه پس از رفتن یزدان، شعرهای عاشقانه خیام نیشابوری در دل به توکل کرد؛ سرش را به طرف پدرش گرفت و آرام گفت: می خواستم باهاتون صحبت کنم. به طرف نرگس برگشت و گفت: با شماهم همینطور مامان.

می شه بریم کنار بابا تا راحت تر بهتون بگم؟

نرگس ابرویی باال انداخت و با مکث بلند شد.

روی کاناپه، کنار فریبرز نشست و شعرهای عاشقانه خیام نیشابوری نیز روی مبل تک نفره روبرویشان جای گرفت. در دلش غوغایی به پا بود. لب هایش را محکم روی هم فشار داد و سعی کرد کلماتش را در ذهن، کنار هم بچیند و بعد به حرف آمد. -می دونین اهل مقدمه چینی نیستم. می خواستم بگم که...سرش را باال گرفت و نگاه سریعی به فریبرز و خیام هیچ انداخت و بقیه جمله اش را سریع تر به زبان آورد.

خیام هیچ مانند ماهی که از آب بیرون افتاده باشد شوکه شده، دهانش رامن می خوام برم تهران.

شعرهای عاشقانه خیام داشت از چه حرف می زد؟

بازو بسته کرد ا ما صدایی از گلویش خارج نشد. شعرهای عاشقانه خیام داشت از چه حرف می زد؟ رفتن به تهران؟ فریبرز هم دست کمی از او نداشت و در سکوت نگاه تیز و بُرنده اش را به شعرهای عاشقانه خیام دوخته بود؛ انگار می خواست از چشم های شعرهای عاشقانه خیام حرف هایش را بخواند. شعرهای عاشقانه خیام نگاهش را به پدرش دوخت؛ بغض مانند بختک روی گلویش چنبره زده بود و دهانش خشک شده بود.

چشم از فریبرز گرفت. طاقت نگاه نافذ و سنگین او را نداشت. نگاهش را به جوراب های صورتی اش دوخت.

دم عمیقی گرفت و آهسته اما محکم شروع به صحبت کرد. و متوجه نیستم دارم چی می گم. بعد از تاسیس موسسه ای که خودتو نمی دونم شوکه شدین حق دارین. شاید فکر کنین خوشی زده زیر دمی دونید چه قدر مسر بودم برای رسیدن بهش، این دومین هدفمه و به همون اندازه می خوام بهش برسم. موهایش را پشت گوشش داد و راحت تر ادامه داد:

این بار شما سد راهم نشید. استاد امیدواره که درمان من تموم شده ولی پونزده سال پیش، شما گفتید برو و من نرفتم حاال من می خوام برم. من باید برم تا باور کنم. نزدیک ده ساله عهد کردم بعد از تاسیس آموزشگاه خودم برم این بار شما نه نیارید. می دونم برای خودم می گید ونگران حالم هستین اما موندن من اینجا و فرار کردنم قرار نیست چیزی رو عوض کنه. من قرار نیست هیچ کس رو اونجا ببینم و قول میدم مراقب خودم باشم.

امیدوارم همین حرفام قانعتون کنه. سرش را که باال گرفت چشم در چشم مادرش شد.

شعرهای عاشقانه خیام نیشابوری چشم دوخته بود

در سکوت به شعرهای عاشقانه خیام نیشابوری چشم دوخته بود و اشک می ریخت. می دانست به چی فکر میکند، به تمام مصیبت هایی شعرهای عاشقانه خیام نیشابوری از سر گذرانده و با رفتنش احتمال برگشت همه آن ها وجود داشت.مادر بود ونگران... فریبرز بعد از چند دقیقه سکوت سنگینی که در جمع حاکم شده بود شکست و رو به شعرهای عاشقانه حافظ گفت: اون سال هم اگر اصرارهای دکتر مصباح نبود، رضایت نمی دادم و به تو اصرار نمی کردم. هم اون سال به دکتر گفتم و هم االن به تو میگم، از نظر من نبش قبر کردن گذشته هیچ نتیجه ای جز ویران کردن ادم نداره تو اگه این قدر از خودت مطمئنی که میری و با حال خوب بر می گردی من و مادرت مشکلی نداریم. مکثی کرد و ادامه داد: -یکی دوروزه برو و برگرد. فکر کنم می خوای تنها باشی من و یزدان هر دوتامون آماده ایم که اگر خواستی همراهت بیایم. شعرهای عاشقانه حافظ تمام مدت آرام نشسته بود و در جواب حرف های پدر سر تکان میداد. فریبرز با کمی مکث این بار آرام وشمرده گفت: قولت یادت نره شعرهای عاشقانه حافظ، تو می ری اما کسی رو نمی بینی. شعرهای عاشقانه حافظ شیرازی در جواب چشمانش را آرام باز و بسته کرد و باشه ای گفت. وقت زیادی نداشت، باید به آموزشگاه می رفت. از جا که بلند شد، نرگس با چشم های اشک آلود پرسید:

مطالب مشابه