با خودم زمزمه کردم، مهسای امیر بعد رفتنش میمیره، مهسای امیر بدون اون بلد نیست زندگی کنه، اصل مهسای امیر بعد از اون دیگه « مهسا »! نیست # شعر های عاشقانه غمگین عصبی رانندگی می کردم و هر لحظه صحنه ی فهمیدن اینکه مهسا ازدواج کرده مثل فیلمی توی ذهنم رد میشد و ذهن آشفتم رو آشفته تر می کرد. با چه امیدی به استقبالش اومدم و با نا امیدی و یأسی برگشتم! شعر های عاشقانه غمگین و کوتاه احمق یک ماهه دارم برای نبودنش می کنم بعد اون عوضی اونور رفته برای خودش مجلس عروسی گرفته! زنگ های پی در پی گوشیم اعصابم رو خورد تر کرده بود با شعر های عاشقانه غمگین جدایی گوشی رو برداشتم: چیه رستا؟! کجایی؟ قبرستون! امیر مسخره بازی در نیار میگم کجایی؟
دارم میرم خونه لباسامو عوض کنم عصر کارم. شعر های عاشقانه غمگین عصبی نباش هممون شکهایم از رفتارش! بدون هیچ حرفی قطع کردم و گوشیم رو از دسترس خارج کردم. نقاش زندگیمون همش مداد سیاه رو واسه ی زمونه ی ما شعر های عاشقانه غمگین طولانی می کنه و به همه ی رنگ های مداد رنگیش اجازه ی استراحت داده تا مبادا بخوان زندگی مارو رنگی کنن! همش متن پیامکی که واسه ی مهسا فرستاده بودم توی ذهنم رِژه می رفت و هر لحظه از کاری که کردم پشیمون تر می شدم!
شعر های عاشقانه غمگین دلتنگی می دونم
شعر های عاشقانه غمگین دلتنگی می دونم اون الان کنار شوهرشه و خنده هاشون تا عرش آسمون می رسه و حتی یک لحظه هم به من فکر نمی کنه چه برسه که بخواد با پیامکم ناراحت یا حتی دلخور بشه!
همیشه به شعر های عاشقانه غمگین طولانی می گفتم یادت بمونه دوست داشتن، به جونِ آدم سنجاق می شه! اون رو برایِ کسی که تو رو نمیفهمه، حیف نکن، آدم یک جون که بیشتر نداره!. ولی حالا خودم درگیر یک حس قوی تر از دوست داشتنم و هر لحظه با رفتار شعر های عاشقانه غمگین بلند شکست می خورم! ماشینم رو پارک کردم و به بالا رفتم، کلید رو توی قفل چرخوندم و در باز شد سریع به سمت اتاقم رفتم و لباسهای شعر های عاشقانه غمگین طولانی رو تن کردم و بعد برداشتن پرونده ها خونه رو ترک کردم. با سرعت زیادی میروندم تا به موقع برسم ساعت ده دقیقه به دو بود که رسیدم هنوز تا تحویل گرفتن شیفت ده دقیقه مونده بود پوففی کشیدم و وارد شعر های عاشقانه غمگین دلتنگی شدم، این قدر که من توی اداره بد اخلق بودم از بغل هرکی رد می شدم با ترس بلند می شد و سلم می داد!
بعد از تحویل گرفتن شیفتم به سمت اتاق رفتم با عصبانیت مرادی رو صدا زدم که سریع وارد اتاق شد و شعر های عاشقی غمگین کوتاه پرور رو آوردین؟ بله جناب شعر های عاشقانه غمگین جدایی صبح از مرکزی برای بازجویی آوردیم ایشون رو، الان توی هستن. سری تکون دادم و با گفتن « میتونی بری ». به صحبتمون خاتمه دادم پرونده رو برداشتم.
شعر های عاشقانه غمگین ترکی بازداشتگاه گفتم
و به شعر های عاشقانه غمگین ترکی بازداشتگاه گفتم که سایه رو بیارن اتاق بازجویی اون جا بود و داشت با یکی از شعر های عاشقانه غمگین بلند قسمت مواد مخدر حرف می زد سلمی خیلی سرد کردم که شعر های عاشقانه غمگین پوزخندی زد و گفت: قبل گرم تر بودی رادمهر! قبل شما هم بی دلیل من رو معلق نکرده بودید! شعر های عاشقانه غمگین جدایی رخ داده تموم شده حواست به طرز رفتارت باشه! بله حکم معلق بودن من تموم شد ولی هنوز یک چیزایی مونده که باید روشن بشه. لب هاش رو از هم باز کرد تا حرفی بزنه که بدون توجه به شعر های عاشقانه غمگین وارد اتاق شدم و با خونسردی تمام مقابل سایه نشستم