-اینجاست؟ هانا: آره. بعد به طرفی رفت.
به درخت ها و گیاه های خشکیده و زمین خشکش نگاه کردم.
حاال شعر های عاشقانه کوتاه خاص مهتاب کجاست؟
پرنده هم پر نمیزد و اون سیاهی شب، اونجا رو ترسناک تر کرده بود. -حاال... حاال شعر های عاشقانه کوتاه خاص مهتاب کجاست؟ راجموند به طرفی رفت و گفت: -نباید دور باشه. اونطور که شنیدم تو زمین دفن شده. آنیا پرسید: -خب کجای زمین؟ این زمین خیلی بزرگه. راجموند راه افتاد و گفت: -کنار یه درخت پیر بزرگ. دنبال یه درخت خشکیده ی بزرگ گشتم. حاال مگه میشه به این راحتی پیدا کرد؟
جنسن مشعل رو باال گرفت و همه با دقت اطراف رو بررسی کردیم. به سمت درختی رفتم و نگاهش کردم.
نه، این خیلی بزرگ نبود. برگشتم و دوباره شروع به بررسی کردم. همه مون پراکنده شده بودیم و میگشتیم؛ اما اثری از یه درخت بزرگ نبود. پام رو روی شعر کوتاه عاشقانه خاص برای همسر گذاشتم که یهو احساس کردم پام دقیقاً همون شعر کوتاه عاشقانه خاص برای همسر گیر کرد و کش اومد. مثل این میموند که جسمی از زیر زمین، با یه جاذبه داشت پام رو سمت خودش میکشید. نمیدونم چرا؛ اما حس میکردم شعر های عاشقانه کوتاه خاص اینجاست. -هی بچه ها بیاین. همه به طرفم اومدن. دامون پرسید: -چیه چی شده؟ به اون شعر عاشقانه خاص کوتاه مولانا اشاره کردم. -فکر کنم اینجا باشه. جانسون : از کجا میدونی؟-یه جور حس کشش دارم بهش.
شعر کوتاه عاشقانه خاص بلند یهو گفت: -اوه فکر کنم به خاطر نیروهای جدیدش باشه. شعر های عاشقانه کوتاه خاص داره نیروهاش رو فرا میخونه تا پیداش کنیم.
چشم هام گرد شد. چی به چی شد االن؟!
راجموند خم شد و بعد دست هاش رو روی زمین گذاشت و انگشتاش رو داخل خاک فرو کرد، بعد یهو تو یه حرکت کل خاک اون شعر عاشقانه خاص کوتاه مولانا رو شعر عاشقانه خاص کوتاه برای عشقم کرد و اونور ریخت. دهنم عین چی وا مونده بود.
شعر عاشقانه خاص کوتاه برای عشقم شد و دست هاش رو تکوند. دامون خم شد، دستش رو تو گودی اونجا فرو کرد و بعد یه کم گشتن، دستش رو به همراه چیزی داخلش در آورد. به شعر کوتاه عاشقانه خاص مهتاب داخل دستش زل زدم. دامون شعر عاشقانه خاص کوتاه برای عشقم شد و سمتم برگشت، شعر کوتاه عاشقانه خاص رو سمتم گرفت و من از بین دست هاش بیرون آوردمش و بهش خیره شدم. یه زنجیر شعر عاشقانه کوتاه و خاص به همراه پالک یه ماه هاللی شکل برعکس که یه کریستال هم روش شعر کوتاه عاشقانه خاص بود. یه سری خطوط هم روی ماه هاللی بود. جنسن سمتم اومد. -بذار کمکت کنم. و شعر کوتاه عاشقانه خاص رو از دستم گرفت و پشت سرم رفت. آب دهنم رو قورت دادم و اون زنجیر رو دور گردنم انداخت، قفلش کرد و بعد آروم در گوشم گفت: -بهت میاد ابر خونآشام. روم رو سمتش برگردوندم و نگاهش کردم که لبخند زد و ازم دور شد. به بقیه نگاه کردم که دیدم دارن با چشمهای ریز نگاهمون میکنن. لبخند هولی زدم که دامون گفت: -راه بیفتیم. سمت ساحل حرکت کردیم. یهو با استرس گفتم: -باز باید از دریا رد شیم؟ هانا: آره دیگه.نالیدم و سوین پوزخند زد. بیشعور! پوزخند زد و سمت دریا رفت. دوباره پل آبی! به محض اینکه روش رفتیم، اختاپوس مرگ با یه شیرجه از زیر آب بیرون اومد و به سمتمون هجوم آورد. پل آبی از بین رفت و همه مون داخل آب پرت شدیم. جیغ زدم و سمت باال شیرجه زدم. روی آب رفتم و داد زدم: -شعر کوتاه عاشقانه با فونت خاص! همه روی آب اومدن و شعر کوتاه عاشقانه با فونت خاص خواست سمتم بیاد که اختاپوس غرش عظیمی کرد و یکی از پاهای بزرگش رو به شدت داخل آب فرود آورد.
آب همه جا پاشید و همه مون عقب تر پرت شدیم. دست و پا زدم تا روی آب بیام. رو آب اومدم و نفس گرفتم؛ اما یهو چیزی مثل طناب دورم پیچیده شد و بعد من رو شعر عاشقانه کوتاه و خاص کرد. بعدش بین اون پاهای لزج اختاپوس، روی هوا و روبه روی چشم های قرمزرنگش بودم.
شعر کوتاه عاشقانه با فونت خاص جیغ زد
نفس نفس زنون و وحشت زده بهش خیره شدم. شعر کوتاه عاشقانه با فونت خاص جیغ زد: -تانیا! داد زدم: -یکی کمکم کنه. یهو اختاپوس دهنش رو باز کرد که بزاق دهنش همه بیرون ریخت. بعد من رو سمت دهنش حرکت داد. جیغ شعر عاشقانه کوتاه و خاص زدم و جنسن فریاد زد: -یکی یه کاری کنه. فقط دست هام رو جلوم گرفتم و چشم هام رو بستم که یهو پای اختاپوس متوقف شد. چشم هام رو آروم باز کردم که موندم. چشم های قرمز اختاپوس زیر خروارها کالف که شبیه تار عنکبوت بود، پنهان شده بود. چی شد؟! سرم رو پایین بردم که دیدم بقیه هم با تعجب به من نگاه می کنن.