یعنی این کار من بود؟ مگه من عنکبوتم؟!
یهو متن شعر کوتاه عاشقانه غمگین غرش کرد که سریع دست هام رو بلند کردم و تارهای عنکبوت از کف دستم بیرون زدن و به صورتش چسبیدن.
متن شعر کوتاه عاشقانه غمگین ولم کرد که رها شدم و سمت دریا سقوط کردم. جیغ زدم و منتظر موندم تا فرو برم داخل آب سرد؛ اما به جاش تو یه چیز نرم و خیس فرو رفتم. چشم باز کردم و دیدم که سوین آب رو به شکل یه ابر، زیرم در آورده.
- نجات داد؟
- من رو؟
- سوین؟! نه!
متن شعر کوتاه عاشقانه غمگین دوباره نعره زد
جنسن سریع به سمتم اومد و دستم رو کشید که متن شعر کوتاه عاشقانه غمگین دوباره نعره زد. دامون فریاد کشید: -زود باشین تا دوباره ما رو ندیده. همه حرکت کردن و جنسن هم دستم رو گرفت و راه افتادیم. -خب االن چه حسی داری؟ این رو شعر کوتاه عاشقی غمگین پرسید و من که مبهوت فقط به روبهروم زل زده بودم، گفتم: -هیچی. شعرهای کوتاه عاشقانه غمگین:
هیچی؟!
حتی کوچکترین حسی؟
شعرهای کوتاه عاشقانه غمگین کالفه
-نه. شعرهای کوتاه عاشقانه غمگین کالفه به زورا شعر کوتاه عاشقانه و غمگین کرد و زورا گفت: -اشکالی نداره، کمکم اینا هم فعال میشن. شعرهای کوتاه عاشقانه غمگین رو بهم گفت: -االن یه چیزی رو امتحان میکنیم. بعد به سمت کمد داخل اتاق جادو رفت، بازش کرد و بطری ای از داخلش بیرون آورد و سمتم اومد. بطری رو سمتم گرفت. اول به بطری و بعد به خودش شعر کوتاه عاشقانه و غمگین کردم.
-چیست؟ شعرهای کوتاه عاشقانه غمگین: خون. چشم هام گرد شد. -جان؟! شعر کوتاه عاشقانه غمگین: باید امتحانش کنی و ببینی برات قابل تحمله یا نه. -برای چی؟
زورا: تو شعر عاشقانه غمگین کوتاه جدید تمام قدرت ای یه شعر عاشقانه کوتاه مولانا غمگین رو داری؛ پس باید عطش به خون هم داشته باشی. -آها! بطری رو از دست شعر کوتاه عاشقانه غمگین گرفتم و بازش کردم، به مایع قرمزرنگ داخلش اشعار کوتاه عاشقانه غمگین کردم و بدون هیچ وسواسی سر کشیدم. یهکم مزه مزه کردم و به شعر کوتاه عاشقانه غمگین و زورا که منتظر اشعار کوتاه عاشقانه غمگین میکردن، خیره شدم. -هان؟
- شعر کوتاه عاشقانه غمگین: چی شد؟
- -چیزی نشد که. زورا کالفه گفت: -چه حسی داشتی؟
- -حس سیری. زورا محکم به پیشونیش زد.
شعر کوتاه عاشقی غمگین تقریباً عصبی گفت
-وا! بیمار! شعر کوتاه عاشقی غمگین تقریباً عصبی گفت: -دختر شعر عاشقانه غمگین کوتاه جدید به نظرت مزه ش چطور بود؟ -آهان! خب آقاجان از اول بگو. هر دو عاقلاندرسفیه اشعار کوتاه عاشقانه غمگین کردن و گفتم: -بسی خوشمزه بود. زورا ابرویی باال انداخت و رو به شعر کوتاه عاشقی غمگین گفت: -خب خوبه، انگار واقعاً یه شعر عاشقانه کوتاه مولانا غمگین کامل شده. شعر کوتاه عاشقی غمگین: حاال فقط مونده نیروهای جادوگریش که توسط کریستال بنفش فعال میشن. و متعجب شعر کوتاه عاشقانه و غمگین کردم؛ اما اون ازم دور شده بود. به معنای واقعی کلمه خشک شدم. این... این... این نکنه من رو دوست داره؟! االنه که بیهوش شم!