« آه » از میون لبهام فرار کرد و نگاهم مثل این پنج ماه گذشته غرق اشک شد. شلوغ ترین سایت همسریابی دائم پس از اتمام جملهام چرا باید اینقدر حقیر و بدبخت باشم؟! نمیدونم زندگی کی قراره روی خوشش رو تا ابد به من نشون بده. همهی شادیهای من توی یه مدت کوتاه ذخی ره میشن و انگار موظفم که برای یک خنده ده بار گریه کنم!
شلوغ ترین سایت همسریابی دائمی جونم؟
شلوغ ترین سایت همسریابی دائمی جونم؟ با صدای رها نفسی گرفتم و پس از پلک زدنهای مداوم به عقب چرخ زدم. رها مانتویی که مشخص نبود آبیِ کم رنگه یا سبز رو به طرفم گرفت و با اشتیاقی کودکانه گفت: این با چشمهات ستهها من مطمع. .. نگاهش که به من افتاد حرفش و قورت داد. لبهای سرخش به لبخندی گلو گشاد کش اومد و بعد جسم لاغرش رو توی آغوشم جا داد. با محبت دستی به کمرش کشیدم و عطر موهاش رو بو کردم. خیلی دلتنگ مهسا بودم و توی این سه ماهه جدایی خاطراتمون رو دوره میکردم برای رفع دلتنگی ولی، نمیشد رفع نمیشد.
وا... ی شلوغ ترین سایت همسریابی دائم چهقدر ناز شدی خواهر! از هم جدا شدیم و من با لبخندی ساختگی مشغول پوشیدن مانتو شدم. اضطراب دارم رها... من سه ماهه که نه شلوغ ترین سایت همسریابی دائمش و دیدم نه مهسا، حالا دارم با یه شکم گنده میرم توی جشنشون! رها شال صورتیام رو به دستم داد و بعد از اینکه روی تخت نشست گفت: شلوغ ترین سایت همسریابی دائما، آروم باش دلیلی نداره که اضطراب داشته باشی با خونسری پا روی پا انداخت و لبخندی به چهرهی درهم جمع شدهی من زد، سپس کمی مکث ادامه داد. تو خودت خواستی که یه مدت تنها باشی بقیه هم قبول کردند. شال رو که روی سرم تنظیم کردم، کیفم و برداشتم و نالیدم: کاش همون اول میگفتم که حاملهام... درد من این شکم بزرگه!
رها مقابلم ایستاد و برزخ گفت: میگفتی که امیرخان دستور سقط این بچهی بیگناهو میداد. حق با شلوغ ترین سایت همسریابی دائمش بود. اگه امیر میفهمید تا حالا صد بار طلق من و از آرتام میگرفت؛ حالا که فکرش رو میکنم میبینم کار درستی کردم، که اون روز بعد از آزمایشگاه که راهی خونه شدم و بعدش هم بهار رو توی خونهی خودم دیدم، ناراحت و مغموم به خونهی پدریم پناه آووردم. چهقدر اون روز سخت بود و دردناک. چهقدر من عصبی بودم که سر شلوغ ترین سایت همسریابی دائم فریاد زدم: دیگه دنبال شلوغ ترین سایت همسریابی دائمی نیای...د! پس از بوسیدن صورت رها و خداحافظی ازش راهی جاده شدم. با احتیاط رانندگی میکردم و در همین حین هم به شلوغ ترین سایت همسریابی دائمی و حرفهایی که چند روز پیش بینمون رد و بدل شده بود فکر میکردم. به گفتهی پرهام، سه ساله که بهبود یافته و دیگه اثری از جنون توی وجودش نیست.
از اشکهایی که توی نگاهش نشسته بود میتونستم حدس بزنم که باز هم اون ته تههای دلش جایی برای بهار هست. بهاری که حالا عوض من روی کاناپه ی خونه ی شلوغ ترین سایت همسریابی دائم میشینه و منتظر مردی میشه که سهم منه!
شلوغ ترین سایت همسریابی دائما زد باعث شد که من به خودم بیام
ولی حرفایی که شلوغ ترین سایت همسریابی دائما زد باعث شد که من به خودم بیام و دیگه این اجازه رو به بهار ندم. امشب من میخوام بچهام رو به پدرش نشون بدم و خودم رو توی آغوش شوهرم جا بدم. وای که چهقدر توی این پنج ماه همه رو رنجوندم. بیشتر از همه هم شلوغ ترین سایت همسریابی دائمی بود که از من آزرده شد. سه ماهی که توی خونهی پدریم، همراه رها سپری شد رو خوب به یاد دارم. شبهایی که آرتام مقابل در زانو میزد و مدام نعره میکشید: میخوا...م باهات حرف بزنم! مگه میشه از ذهنم پاک بشن؟! حالا من شرمندم، از آرتام از شلوغ ترین سایت همسریابی دائمشهر و مهسا که نذاشتم بفهمن موجود زندهای توی وجود من داره رشد میکنه.