ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل ساره
ساره
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
39 ساله از رشت
تصویر پروفایل ارش
ارش
56 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل ریما
ریما
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر علی
امیر علی
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرزو
آرزو
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل فرزاد
فرزاد
41 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران

شیرینی حرفهای عاشقانه دوران نامزدی

بازم به متن حرفهای عاشقانه دوران نامزدی فشار آوردم، ولی شماره واحد و یادم نمیومد. خوبید فر یحا خانوم؟ سرمو پایین انداختم که ادامه داد: واحد ۲۴ الان میدم.

شیرینی حرفهای عاشقانه دوران نامزدی - عاشقانه


نوشتن حرفهای عاشقانه دوران نامزدی

 ولی چرا حسی نداشتم؟ بیشتر مثل مریضا شده بودم که دردی تا استخونام نفوذ میکرد. به مخم فشار آوردم و با یادآوری مسیر از جام بلند شدم و با حال آش و الشم راه افتادم.چند بار کم مونده بود بیوفتم و چندبارم کم مونده بود زیر ماشین له شم، ولی باز سالم خودمو رسوندم به برج... کارکنای الب ی میشناختنم و با دیدنم متعجب بلند شدن.  نمیدونم قیافم چه شکلی بود با این حال حرفهای عاشقانه دوران نامزدی نی نی سایت کاپشنم و پایین تر کشیدم و قدمامو صاف کردم و جلوشون وایستادم. کلید واحد و گم کردم...میشه...

 به متن حرفهای عاشقانه دوران نامزدی فشار آوردم

بازم به متن حرفهای عاشقانه دوران نامزدی فشار آوردم، ولی شماره واحد و یادم نمیومد. خوبید فر یحا خانوم؟ سرمو پایین انداختم که ادامه داد: واحد ۲۴ الان میدم. لب زدم: مرسی. کلیدو گرفت جلوم. چشمام دوتا میدید و این وسط خندم گرفته بود. لبامو روهم فشار میدادم تا نزنم زیر خنده. دستمو جلو بردم که خودش محترمانه کلید و کف دستم گذاشت.

  • بدون حرف سمت آسانسور رفتم و دکمش و فشردم. همین که رسید حرفهای عاشقانه دوران نامزدی نی نی سایت شدم و از روی عادت دکمه طبقه رو درست زدم و منتظر وایستادم. حرفهای عاشقانه دوران نامزدی... اونو ممکن نیست از یاد برده باشم! یعنی خونس الان؟  چند روز گذشته بود؟ متوجه نبودم شده بود؟ در آسانسور که باز شد سمت در واحد پا تند کردم.
  • کلید و گرفتم بین انگشتام و سمت قفل بردم. هی چرخوندمش، ولی باز نشد. نکنه کلید و اشتباه داده بود! پاهام تحمل وزنم و نداشتن رو زمین سر خوردم و همونطور رو زانو کلید و کوبیدم رو قفل... مشکل اینجا بود که توی قفل نمیرفت حرفهای عاشقانه دوران نامزدی نی نی سایت! نمیدونم چه مرگش بود... برگشتم و همونجور نشسته سرمو به در تکیه دادم.
  • باز نمیشه! دستام کم کم شروع به لرزیدن میکرد و هرچ ی تو دستم داشتم پخش زمین شد. صدایی تو سرم پیچید: هر وقت حالت بد شد حس کردی استخونات داره پودر میشه از این یکی بخور. قوطی حرفهای عاشقانه دوران نامزدی و چنگ زدم و درشو با زور باز کردم.  یدونه ازش برداشتم و گذاشتم تو دهنم و قورتش دادم.
  • درشو بستم و پرت کردم کنارم. چشمامو بستم و حس کردم نفسای تندم داره آروم میشه. در واحد روبه رویی باز شد و جملات عاشقانه دوران نامزدی جلوم ظاهر شد. چشماش با دیدنم گرد شد و نگران نگاهم کرد. چیزی شده؟ دزد اومده باز؟ بلند خندیدم. چ ی میگی! فقط درمون ناز میکنه باز نمیشه. دستی روی جملات عاشقانه دوران نامزدی آبیش کشید و سمتم اومد. باشه. کلیدت کو؟

جملات عاشقانه دوره نامزدی نگه داشتم 

بده باز کنم. سرمو جملات عاشقانه دوره نامزدی نگه داشتم تا ببینمش و به جلو پاش اشاره کردم. کلیدو چنگ زد و گفت: بلند میشی؟ مطمئنی حالت خوبه؟ سرمو تکون دادم. االن بهترم. قوطی حرفهای عاشقانه دوران نامزدی و چنگ زدم و بلند شدم. در عرض دو ثانیه درو باز کرد و کنار ایستاد.  ابروهام جملات عاشقانه دوره نامزدی پر ید. حرف های عاشقانه دوره نامزدی غرق تاریکی بود. خانه حرفهای عاشقانه دوران نامزدی! لبخند محوی زدم و رفتم تو و پر یز و پیدا کردم و برقارو روشن کردم. قوطی و روی میز گذاشتم و برگشتم سمتش: نمیای تو؟

نگاهی به متن حرفهای عاشقانه دوران نامزدی خالی کرد و سربه زیر گفت:

نه دیگه مزاحم نمیشم.

آب دهنمو قورت دادم و دودل گفتم: یکم میمونی تا حرف های عاشقانه دوره نامزدی رو نگاه کنم؟ فکر کنم فهمید منظورمو که اومد تو و درو بست. باشه. البته تو این یه هفته فکر نکنم کسی پاشو اینجا گذاشته باشه. درحالی که سمت اتاق میرفتم با بهت گفتم: یه هفته شد! پشت سرم میاومد و خیالم و راحت میکرد. در پیامک حرفهای عاشقانه دوران نامزدی خوابمون و باز کردم و برقشو روشن کردم. تو حرفهای عاشقانه دوران نامزدی سرک کشیدم و حت ی زیر تختم نگاه کردم. برگشتم از جملات عاشقانه دوران عقد برم بیرون که دیدم اون نیومد.  چرخیدم سمتش که متعجب و با چشم هایی ریز شده به قاب عکسهای روی میز نگاه میکرد.

مطالب مشابه